دانلود رمان خاموشی از مریم پیروند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرحافظ پسری که مجبور میشه با بیوهی برادرش ازدواج کنه در حالی که خودش کس دیگهای رو دوست داره و با رابطهی پنهانی که با سلما داشته اونو باردار کرده و این موضوع زمانی پیش میاد که امیرحافظ با زنداداش بیوهش ازدواج میکنه و وقتی میفهمه سلما حاملهست بهش اجازه نمیده بچهشو سقط کنه و …
خلاصه رمان خاموشی
در یخچال رو باز کردم، بوی تند یه سری از خوراکی های یخچال دلم رو زیرو رو کرد، صورتم رو در هم کردم و درو بستم، نفسمو تو سینه ام حبس نگه داشتم چون حس می کردم با هر بار دم کشیدن اون بوی نامطبوع و زننده وارد ریه هام میشه و باعث تشدید حالت تهوعم میشه. یه آن چشمم به مامان افتاد که مشکوکانه بهم نگاه می کرد، از ترس دلم به لرز افتاد، خیلی آروم نفسم رو بیرون دادم و با حالتی که سعی در پنهان کردن ترس و استرسم داشتم لبخندی زدم و گفتم: – من که چیزیم نبود مامان ولی انگار خیلی دوست داشتی یه دردی مرضی چیزی داشته باشم که راضیتون کنه، نگفتین ناهار
دعوتمون کردن؟ اینجا هم که واسه خوردن چیزی نبود. مامان با عصبانیتی تصنعی گفت: – مرض که نداشتن کله ی ظهر مارو بکشونن خونشون، خب معلومه ناهار دعوت کردن، چرا چشم و چالتو اینجوری میکنی، تو همش یه ثانیه در یخچالُ باز کردی چطور تونستی همشُ دید بزنی که چیزی هست یا نه! هنوز اون بو تو مشامم قُل می خورد، اسید معده م داشت به سمت بالا پیشروی می کرد تا مجبورم کنه عوق بزنم، مامان دقیق تر نگاهم کرد، به طور عینی داشتم دست وپاهام رو گم می کردم، می ترسیدم که با ضایع بازی هام به درد و مرضم پی ببره، هر چی باشه اون یه مادرآ و دوتا بچه زاییده و
توی این زمینه ها هوشیاریش بالاست. مامان به طرفم اومد و گفت: -چیشده؟ ببینمت! چه گیری میدی مامان، چرا چایی هارو نمیبری، یخ کردن خب موندی منو سیم جیم میکنی، آخ دلم داره از دهنم در میاد، حالم یه جوریه، مامانم که ایستاده و عین غلط گیر میخواد اشتباه و غلطام رو به رخم بکشه. -خوبم یه خورده ضعف دارم. -بشین برات الان یه چیز میارم بخوری. رفت که در یخچال رو باز کردم، وای باز هم اون بویِ لعنتی… سریع دستش رو گرفتم و گفتم: -نمیخواد مامان، میریم اونجا ناهار میخوریم، اونقدر ضعف ندارم که اذیتم کنه…