دانلود رمان برای من بمان از ملیکا شاهوردی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پاییز دختری درد دیده که پدرش اونو مقصر مرگ مادرش میدونه دست روزگار میچرخه درست زمانی که فکر میکنه داره خوشبخت میشه توسط افرادی ناشناس دزدیده میشه الیاس پسری مغرور یک دنده و دورگه به دنبال کتابی اجدادی هست که ادعا میکنه دست پاییزه ولی وقتی میبینتش یه دل نه صد دل عاشقش میشه برای نگه داشتنش…
خلاصه رمان برای من بمان
حدود ۳ ساعته که راه افتادیم انگار یه تیکه سنگ کنارم نشسته ولی اصلا مهم نبود. بلاخره بعد ۴ روز میتونم سهیلو ببینم خیلی دلم تنگ شده بود واسش هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر وابستش بشم که با یه دوری چند روزه انقدر دلتنگ بشم. صبحانه نخورده بودم و شکمم صدا می داد پوف کلافه ای کشیدم چند دقیقه بعد کنار خیابون نگه داشت سوالی نگاهش کردم. علی: غذا بخوریم بعد راه میفتیم. پاییز: باشه. از پشت ظرف غذاها رو برداشتم یکیشو با قاشق چنگال دادم دستش اون یکیم خودم برداشتم.
درشو باز کردم بوی خوشش زد تو بینیم زرشک پلو با مرغ بود اروم اروم شروع کردم به خوردن اخرای غذا بودیم که صداش اومد. علی: چند سالته؟ لقممو قورت دادم. پاییز: ۲۰. زیر لب یه چی گفت که متوجه نشدم فقط تیکه اخرشو فهمیدم. (واسه تحملش خیلی کوچیکی) با بیخیالی شونه ای بالا انداختم ولی ای کاش اون روز می فهمیدم معنی حرفشو. به ساعت نگاه کرد ساعت ۶ بود حدود ۲۰ دقیقه دیگه تهران بودیم از ذوق تو جام بند نبودم… با بهت به روبه رو نگاه می کردم درست جلوی کتاب خونه پارک کرده بود برگشتم سمتش.
پاییز: تو اینجارو از کجا بلدی؟ از جیبش یه گوشی در اورد، علی: این پیشت باشه اگر زندگی اطرافیانتو دوست داری تلفنو جواب بده حالا پیاده شو. با همون تعجبم پیاده شدم از خیابون خواستم رد شم که گوشیه زنگ زد از جیبم در اوردم جواب دادم. الیاس: چطوری برده کوچولو؟ از ترس زبونم بند اومده بود و نمی دونستم چیکار کنم. پاییز: مم…ن. الیاس: هیش سمت چپتو نگاه کن. برگشتم سمت چپم یه هیوندای سفید پارک بود شیشه اومد پایین و قیافه الیاس نمایان شد. از ترسم سرجام پریدم بدون حرف با چشمای درشت شده نگاهش می کردم…