دانلود رمان هشتمین رنگ رنگین کمان از غزلواره با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هفت سال پیش جلوی هفتصد نفر مهمون بهم انگ بی همه چیز زد. گفت صیغه چهار نفر به صورت هم زمان شدم. گفت سقط جنین داشتم به زنا و دخترای مراسم گفت مواظب شوهرا و پسراشون باشن که من یه بی همه چیزم که لنگه نداره. اینا رو گفت و بعد با بهترین دوستم فرار کرد. حالا برگشته، تنهاست، پشیمونه و میگه عاشقمه. میگه دوستمو طلاق داده! ولی من دیگه اون آدم سابق نیستم! از ریشه می سوزونمش!
خلاصه رمان هشتمین رنگ رنگین کمان
وارد خانه شدم! حیاط بزرگ خانه ام مزین به یک باغچه بزرگ بود که درختانش روزگاری سبز بودند من اما مرده تر از ان بودم که حیات ببخشم ! حوض گرد بزرگ وسط حیات هم پر از غبار بود. غباری چند هزار ساله. آبنمای وسط حوض به من پوزخند میزد. گلدان های چرک و کثیف دور تا دور حوض چیده شده بود. داربست چوبی سقف داری هم کنار حوض بود که یک پیچک امین الدوله سراسر ان خشکیده بود، زیر ان داربست سقف دار آلاچیقی خاک گرفته و پوسیده بود! من به همراه خودم، این خانه را هم به نابودی کشانده بودم!
این خانه زیبای سنتی باید مامن خوانواده ای شاد می بود با دو دختر بچه که بدوند و بخندند و بخندند و پدر و مادرشان درحالی که زیر سقفی از گل نشسته اند و هندوانه میخورند به بچه هایشان لبخند بزنند و همزمان صدای جست و خیز ماهی های قرمز کوچک با صدای شرشر آبنمای وسط حوض درامیزد و موسیقی لحظات خوششان باشد! افسوس که من کمی، فقط ذره ای مرده بودم! وارد اتاقم شدم، سردرد مزخرفی بیخ سرم را چسبیده بود و رها نمی کرد، این سردرد هاس العلاج من فقط یک مرهم داشت که ان هم نبود.
مثل کارتون های بچگی هایم که دکتر پیر می گفت دوای این بیماری در یک کوه در دور ترین نقطه دور دنیاست! و هیچ کاراکتر فداکاری نبود که در دل خطر برایم از دور ترین دور دنیا مرهم پیدا کند! با همان لباس ها روی تخت دراز کشیدم و تصمیم گرفتم صورت مسئله را پاک کنم، وقتی میخوابیدم این درد لعنتی انقدر خودش را به در و دیوار میزد تا خسته میشد و می گذاشت به حال خودم بمیرم… خواب بهترین جایگزین بود! صبح اما با همان سردرد از خواب بیدار شدم! لعنت! این صورت مسئله نفرین شده پاک نشده بود انگار…