خلاصه کتاب:
همه چیز از پشت ان پنجره شروع شد. پنجره ای که دید به حیاط همسایه داشت. هر روز می نشست پشت پنجره؛به حوض آبی خانه ی کناری زل می زد. یک روز وسط روزمرگی هایش او رسید. از پشت پنجره نگاهش کرد با لباس فرم سفید؛ کنار حوض روی دوپا نشست و مشت مشت آب به صورتش پاشید. دلش سر خورد!وسط آن حوض. دلش ماهی شد، صورتش را از توی آب نگاه کرد! صورتش ماه شد! شب تار ماهی را روشن کرد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.