دانلود رمان مات (جلد اول) از فرناز احمدلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها زنی ۲۳ ساله موفق و مستقل که یکبار ازدواج کرده و به دلیل خیانت همسرش جدا شدن. رها عاشق بچست ولی دیگه نمی خواد ازدواج کنه پس تصمیم می گیره بدون ازدواج بچه دارشه. یه شب میره به یه مهمونی و به مدت یه شب صیغه مرد جذابی میشه که حتی اسمشو نمیدونه. رهای خوش شانس همون شب حامله میشه و نقشش میگیره اما نمیدونه آدم اشتباهیو به عنوان پدر بچش انتخاب کرده مردی که همه با شنیدن اسمش لرزه به تنشون میوفته…
خلاصه رمان مات
با وایسادن ماشین رها شوکه به جایی که آمده بودند نگاه کرد. وحشت زده به سمت ساواش چرخید و گفت : اینجا واسه چی اومدیم؟؟ ساواش بدون اینکه نگاهش کند گفت: بهت گفتم هواست باشه چیکار می کنی فکر کردی چون یه ساعت باهات مثل آدم رفتار کردم خبریه یادت رفته کی و چیکار کردی. رها با صورتی خیس از اشک خودش را به در چسباند و گفت: ببخشید دیگه هرچی بگی گوش میدم فقط از اینجا بریم. ساواش به در اشاره کرد و گفت: پیاده شو چوب خطات پر شده. رها درحالی که وحشت زده هق هق می کرد گفت: توروخدا ساواش دیگه به حرفات گوش میدم زبون درازیم نمی کنم
اصلا شرکتم نمیرم فقط از اینجا بریم من نمی خوام برم زندان نمی خوام از بچم جدا شم مامان بابام اگه بفهمن دق میکنن تو رو خدا این کارو باهام نکن. نیما نگران به سمت عقب چرخید و گفت: حالش بد میشه ساواش اینجوری نکن. ساواش بی توجه به نیما پیاده شد و گفت: پیاده شو رها بیشتر از این سگم نکن خودت مثل بچه آدم پیاده شو می خوام ازت شکایت کنم آزمایش دی ان ای بگیرم که دیگه انقدر نگی پدرش یکی دیگست میندازمت زندان تا وقتی که بچم به دنیا بیاد بعدش بچه رو ازت می گیرم و میبرم خارج توام تنها میمونی اون تو و به غلطایی که کردی فکر می کنی بدون اینکه
بتونی بچمو ببینی اون تو میمونی. رها درحالی که بلند بلند گریه می کرد به صندلی چنگ زد چیزی به سکته کردنش نمانده بود باورش نمیشد ساواش بخواهد این بلاهارا سرش بیاورد. کاش لال میشد و آن حرف هارا نمی زد کاش دستش می شکست و آن کار را نمی کرد. ساواش در سمت رها را باز کرد دستش را گرفت و سعی کرد او را از ماشین بیرون بکشد. رها جیغی کشید وحشت زده به دست ساواش چنگ زد و گفت:نکن ساواش توروخدا این کارو نکن. نیما نگران از ماشین پیاده شد و گفت: بسه ساواش داری سکتش میدی حالش خوب نیست. ساواش دست رها را کشید و گفت : پیاده شو آخر و عاقبت کسی که…