خلاصه کتاب:
وقتی پنج سالم بود به تورن گریس گفتم وقتی که بزرگ شدم میخوام باهاش ازدواج کنم. وقتی ۱۸ سالم شد این رو واضح و روشن بهش گفتم که هنوز هم حسم همونه. مشکل چیه؟ اون ۱۵ سال ازم بزرگتره و بهترین دوست پدرمه. تورن گریس صمیمی ترین دوست پدرم، عموی ناتنیام، همیشه سنگ صبور من بود. کسی که هرگز نباید میخواستمش. اما من اون رو میخواستم و همیشه عاشقش بودم. اون هم عاشقم بود. تور یکی از آدمهای خوب بود. دوستداشتنی، متعهد …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.