خلاصه کتاب:
من هرگز نفرین نکردم… فقط تغییرش دادم. اکنون مجبور شده ام با مادوکس همکاری داشته باشم، و از آنجا که نمی توانم او را بکشم، مجبورم هر روز او را تحمل کنم. بنابراین صوفیا مرا ترک می کند. من همه چیز را فدای او کرده ام، اما هرگز کافی نیست. عشق من به او با وجود خیانت تغییر نمی کند. شکنجه همچنان ادامه دارد. میخوام چیکار کنم من یک گزینه دارم، من اولین بار نه گفتم، اما مطمئن نیستم که دوباره بتوانم نه بگویم…
خلاصه کتاب:
قطار سریع السیر لندن- ادینبورو با سرعت تمام در حرکت بود. هرچه بیشتر از لندن فاصله می گرفت، التهاب و نگرانی سروین بیشتر می شد. از هنگانی که ایستگاه کینزکراس را ترک کرده بود، مرتب به ساعتش نگاه می کرد و انتظار می کشید. ناباورانه دچار دردهای پی در پی و شدیدی شده بود که وجود لاغر و ضعیفش را به لرزه درمی آورد. دستهایش را زیر شکم قرار داده بود و به این وسیله می خواست از تکانهای شدید طفلش جلوگیری کند. باورش نمی شد که در چنین موقعیتی درد زایمانش شروع شده باشد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.