خلاصه کتاب:
اول زندگی من یک جدال بود، بعد از آن به قهر پرداختم… وقتی آمدی معامله کردمت. با خودش… با خدایی که سال ها قهر بودمش. اما هیچ وقت فکر نمی کردم این معامله را ببازم. تو که آمدی، با خودت آشتی را رقم زدی… چیزی که فکر می کردم حتی در کفن هم رخ نخواهد داد...
خلاصه کتاب:
قضاوتت کردند؟ فدای سرت. خدا را شکر کن. تو یکی را داشتی که به اندازه ی یک هشتِ افتاده پشتت بود. کنارت بود. همراهت بود. همدمت بود. عاشقت بود. عاشق…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.