دانلود رمان مرد عروسکی از سیرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایت زندگی عاشقانه پزشکی مشهور که با خیانت و شکست گره خورده… او در این داستان از سرگذشت خود و آشنایی با همسرش می گوید، زنی که از او عروسک سیلیکونی می سازد تا جای خالی اش را پر کند و اکنون در تیمارستان است...
خلاصه رمان مرد عروسکی
تقریبا یک هفته بعد از قرار آن شب، عصر در مطبم نشسته بودم و در سایت های علمی انگلیسی مطالبی درباره قرینه سازی میخواندم که بیماری درب اتاق رو زد… – بفرمایید… رعنا که وارد شد لبخند روی لبم ماسید.-نترس،نیومدم تهدیدت کنم! هنگامه منو فرستاده اینجا… من عینکیم ولی جدیدا احساس میکنم شماره چشمم بالا رفته! به صندلی ای که رو به رویم بود اشاره زدم و گفتم: بشین… نسخه چشم پزشکی سابقش را گرفتم که فکر شیطنت آمیزی به سرم زد و گفتم: بیا ازت یه تست بینایی سنجی بگیرم. لیست اشکال بینایی سنجی به روی دیوار قرار داشت صندلی اش را رو به روی آن قرار دادم و به او گفتم: چشم چپتو بگیر.
سپس با چوب نازکی به لگاریتم متوسط پایین اشاره زدم… – پایین . – اشتباهه! به لگاریتم بزرگ بالا اشاره زدم… – بالا؟ – خب تبریک میگم تو کور شدی! رعنا با دهان باز پرسید: جان؟ این دیگه چه نوع معاینه ایه؟ پشت میزم نشستم و با لحن جدی گفتم: متاسفم، تا دوماه دیگه کور میشی! آب مروارید بدخیم داری، کاریشم نمیشه کرد! بعدی. رعنا چشمانش را ریز کرد و غرید: خیلی بدجنسی… لبخند موذیانه ای زدم و پرسیدم: ترسیدی؟ – آره، ترسیدم! به او اشاره دادم تا پشت دستگاه اسلیت لمپ بنشیند، چشمانش را معاینه کردم، مشکل خاصی نداشت بعد از انجام چک آپ لازم به او گفتم: میتونم برات
لیزر لازک انجام بدم، اختلال قرنیه نداری! با شرمندگی پرسید: هزینش… – یک و نیم. جا خورد و گفت : خب من ترجیح میدم عدسی جدید بخرم ! – قابلی نداره ! – ممنون آقای دکتر، شماره چشمم… – میتونم برات انجام بدم، هزینه ایم نمیگیرم! تو دوست زن داداشمی! لبخند مهربانی زد و گفت: منم بهت یه عروسک چوبی میدم… – جان؟ به میز کارم اشاره زد و گفت: میزت خیلی خالیه دکتر! یه عروسک چوبی بهت میدم که بزاری اینجا، خودم میسازم.. -معامله خوبیه! چشمان رعنا را با هزینه خودم لیزر کردم، مرد دل رحمی بودم و وقتی وضعیت چشمان ضعیف و ناتوانی مالی او را دیدم این کار را وظیفه پزشکی خود دانستم…