دانلود رمان بن بست بهشت از افسون امینیان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بن بست بهشت قصه ی دختری است به نام شاداب خجسته که با سفارش یکی از اقوام پدری اش در یک شرکت مشغول به کار می شود. و ماجراها و اتفاقات شرکت مسیر ارام زندگی او را دست خوش تغییر می کند و در این میان عشق را تجربه می کند…
خلاصه رمان بن بست بهشت
باران بی وقت پاییزی گویی ماموریت داشت بـه استقبال او بیایید بـه هـیکلش گند بزند و برود هنـوز هـم تمام لباسش خـیس بود و حس می کرد نم کشـیده است… از همه بدتر موهای مجعدش کـه حجـم آن چنـدین برابر شـده بـود… و حتم داشت پف پشت مانتو اش را دوبرابر کرده است!… از تاکسی پیاده شد… نفسی در هـوای باران خورده ی شهر تازه کرد و لطافت بعد از باران خلق تنگش را تلطیف کرد… به قدر سـر خم کردنی کوتـاه، نگاهی بـه مـانتوی سـرمه ای اش انـداخت… گویی از ماراتون سـخت در جاده ی گلی بر می گشـت… و شلوار و کتانی هایش هم که دیگر گفتن نداشت. دستی برای آقای
رمضانی نگهبان خوش قلب و مهربان دم در تکان داد. به نظر او آقای رمضانی تنها فردی بود کــه در این شــرکت، صادقانه کار می کرد… و از وقت کاریش هم اصلا نمی دزدید… انسان شریفی کـه بـا آن لهجـه ی شـیرینش همه را «بـالام جـان» صـدا مـی زد… پیرمـرد خـوش رویـی کـه همیشـه خـدا بسـاط چـاییش بـه راه بـود و سـماور نفتـی اش غریبه و آشنا نمی شناخت!… و برج نگهبانی اش جایی درست گوشه ی حیاط، کنار در ورودی توی یک اتاق چند متری نقلی و جمع و جور بود. وقتی کارتش را کشید… آه پر حسرتی از سینه اش خارج شد!… خب بــه سلامتی رکورد این ماه هم شکسته شد و یقین داشت
چهارتا تاخیری تــاثیرش خــودش را بــر روی حقوق لاغر مردنی و لا جــون او خواهد گذاشت!… یعنی تنها قـانون شـرکت کـه خوب و بـه جا انجام می شد همین قـانون بـود، که البته کارمندان لطـف می کردند و در زمـان غیبـت دوسـتان عزیزشان کـارت آن ها را هم می کشیدند!… تا مبادا خدایی نا کرده به حقوقشان خدشه ایی وارد شود!…. هستی هم چند بـار پیشـنهاد داده بـود، کـه ایـن کـار را بـرایش انجـام دهـد، امـا از آن جایی که اعتقاد شدیدی به نان حلال داشت مخـالف سرسـخت ایـن کـار بـود و بعـد از کلـی سـخنرانی در بـاب نـان حـلال و مزایای آن…. هستی بینوا رسما به غلط کردن افتاد و عذر خواهی کرد….