دانلود رمان آنچه گذشت از ثنا قاسمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رادمان آریا، مردی مستبد و مرموز است که گذشته مجهو و تلخی را تجربه کرده.. او کارآگاه ویژه دایره جنایی است کسی که فقط پرونده های مهم، سیاسی، امنیتی و محرمانه بهش داده می شود و زندگی دور از چشمی دارد.. از جنس زن بی زار است و سال های طولانی تنها زندگی کرده گذشته اش پر از نقطه های سیاه و زجرآور است.. اما با محول شدن پرونده قتل های زنجیره ای شب های تهران به او، جرقه شروع طوفانی سهمگین در زندگیش می خورد.. پرونده ای خونین و پیچیده که رازهای تاریکی را لا به لای گره های کورش نهان ساخته است.. اتفاقاتی که سرنوشت چندین نفر را بهم پیچ می زند و آغازش به معنای پایان است..
خلاصه رمان آنچه گذشت
در هیاهوی شلوغی راهروهای ستاد، به همراه یاشار و سروان احمدی به سوی اتاق مشترک سروان احمدی و یکی از سروان های دیگر می رفتند… قصد داشت گزارشات قتل دیشب و چند چیز دیگر از مقتول و جسدش را ببیند… در نیمه های راه یاشار با گفتن اینکه کمی کار دارد و باید انجامشان بدهد به رادمان او را تهدید کرد که باید صبر کند تا کارش تمام شود و بعد باهم برای خوردن ناهار بروند، آن ها را به مقصد اتاقش ترک کرد… وارد اتاق سروان شدند… رادمان به سروان گفت: پرونده و گزارشات کابوس رو می خوام سروان.. دختر مطیع سری تکان داد و به سمت میزش رفت..
چند برگه پراکنده روی میزش را برداشت و ضمیمه پرونده در دستش کرد… حرکاتش شتاب زده و دست پاچه بود و رادمان این را خوب می فهمید… به خوبی می دانست که این دختر جوان مدت هاست که دل در گرو او دارد اما هیچ گاه نتوانست پاسخ نگاه های شوریده او را با گرمی بدهد… واقعیت این بود که او هیچ حسی جز یک همکار به او نداشت… زندگی او با کارش گره خورده بود… سرما و بی حسی در زندگی و شخصیت او سرشار بود… انگار که با گوشت و پوستش درهم آمیخته باشد… روش زندگی او همین بود… کار و کار و کار… آن اندک تفریحی هم که در لا به لای این همه کار سرک
می کشید، از صدقه سر یاشار بود که بر سرش وقت و بی وقت حوار می شد و به زور و تهدید او را به همراه خود به رستوران، پارک و گه گاهی هم مهمانی و مسافرت می برد… در میان این همه بی روحی، تنهایی و سردی جایی برای کس دیگری نمی ماند… بخاطر همین هم بود که هیچ گاه با دختری وارد رابطه نشده بود… در واقع علاقه ای هم به این کار نداشت.. یعنی کلا علاقه ای به جنس مخالفش نداشت.. از نظر او زن ها موجودات بی ارزشی بودند که فکر و ذکرشان فقط به پول و زرق و برقشان ختم می شد… موجودات خودخواهی که فقط مهم برایشان خودشان و منفعتشان معنا می شد…