دانلود رمان ماز از هانیه وطن خواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه ماز بزرگ تو مغز منه…دقیقا یه جایی که تو حتی فکرشو هم نمی تونی بکنی…این ماز یک کم پیچیده است..یعنی این طور بگم که این ماز اونقدری پیچیده است که تو نتونی ازش خلاص بشی..من این مازو درست کردم..فقط خودم بلدشم..نمی تونی..نمی تونی ازش خلاص بشی..اشتباه بزرگی کردی..از وقتی پاتو تو ماز ذهن من گذاشتی ، اشتباه بزرگی کردی..
خلاصه رمان ماز
بی خیال… فعلا فرار نکن… اصلا فرار نکن… این به هشداره … رفیقمه… ولى وحشیه… خیلی وحشیه… البته بگی نگی حق داره… ولی فرار نکن. اگه دوس داری زنده بمونی
و همین لحظه که چشمهای من از ترس به گشادترین حد خود می رسید، آن مردی که وحشت روز و شب هایم شده بود، وارد شد. مرد برابرم به دیدنش گفت: دیر کردی…من گشنمه… بطول برامون غذای ایرانی پخته. مرد وحشتناک بی توجه به من و مردی که حرف می زد…
راه گرفت سمت میز غذاخوی. مرد برابرم برایش انگشت وسط را بالا آورد و من سریع نگاه دزدیدم بیا بریم این بی شعور تعارف بلد نیست. الیاس… الیاس پر تحکمی که گفت، باز باعث رویت انگشت وسط مرد الیاس نام شد.
روی صندلی خیلی دورتر از آن دو نشستم پیرزن با نمک برایمان غذا آورد. ظرف مرا از باقالی پلو و ماهیچه پر کرد.
قاشق میان محتویات ظرف چرخاندم.
ظرف را کمی عقب فرستادم و سوپ خوش رنگ و لعاب را
جلو کشیدم. گرسنه بودم و به محض فرو دادن قاشق اول، مرد ظالم گفت: هیچ اسمی از لوکیشنا نمی دونی؟ گردنم به سمتش چرخید. منظورش لوکیشن هایی بود که نوشته بودم؟ نه…هیچ نشونه ای؟ نه