دانلود رمان گرداب خونین از آوا موسوی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان ما در مورد دختریه که شبیه هیچ کدوم از دخترای اطرافمون نیست. از گذشته اش فرار کرده. و حالا متوجه شده که یه عده دنبالش افتادند تا بکشنش. گذشته ای که ازش فرار کرده بود،اومده تا جونشو بگیره. حالا آیلین چی کار میکنه؟ باز هم از گذشته فرار میکنه یا با گذشته مرگبارش رو به رو میشه؟
خلاصه رمان گرداب خونین
خیره به آسمان سیگارش را میان انگشتانش گرفت. کامی از سیگار گرفت و دودش را آهسته بیرون داد. آنقدر آهسته که ریه اش از دود غلیظ سوخت و او مثل همیشه به جان خرید این سوختن لذت بخش را… کام دیگری گرفت و سیگار را روی زمین انداخت و با نوک کفشش خاموشش کرد. نگاه سرد و خاموشش را به سمت سیگار دیگری که روشن کرده بود، سوق داد. باز هم کام های طولانی و باز هم سوزش ریه و باز هم لذت… نخ به نخ سیگار دود می کرد و حتی نمی دانست این چندمین سیگاری است که خاکسترش می کند.
در اتاقش باز شد و دستانش مشت. دلش می خواست این مشت را در صورت مزاحمی که خلوتش را به هم ریخته بود، فرود بیاورد. قطعا اگر کسی غیر از مسیح این کار را می کرد، بی سر و صدا در گورستان دفن می شد. هر چند که او حتی از مسیح هم ابایی نداشت! با صدایی سرد و عاری از هر حسی گفت: _ چی میخوای مسیح؟ مسیح قدم زنان به سمت او که پشت پنجره ایستاده بود، رفت و پشت سرش ایستاد. _ خوبی؟ از جواب دادنش ناامید شد. دیگر عادت کرده بود که جز حد نیاز صدایش را نمی شنود.
_ باید کسی رو بهت معرفی کنم، بیا به اتاقم. نیشخند زد و به سمتش برگشت. _ جمله ات رو اصلاح کن. مسیح گیج نگاهش کرد. از حرفش سر در نیاورده بود. با دیدن چهره گیج و گنگ مسیح نیشخندش پر رنگ تر شد. دست در جیب های شلوارش فرو برد و لبه های کتش را به سمت عقب داد. سرش را کج کرد و صورتش را به صورت مسیح نزدیک کرد و از میان دندان غرید: _ برای من هیچ بایدی وجود نداره! مسیح بهت زده نگاهش کرد. هر روز که می گذشت، ترسناک تر و غیر قابل کنترل تر می شد و این مسیح را می ترساند…