دانلود رمان نایف از الهه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرشام بوکسور معروفی که پسر اول خانواده ای مهربون و منسجمه. با اصرار خانوادش برای ازدواج با دختری که باب میلش نیست در مهمونی خوانوادگی شرکت میکنه. برای کمک به پدرش وارد فروشگاه پدرش میشه و اونجا نیلوفر رو میبینه. تو راه برگشت از سفر شمال تصادفی میکنه که…
خلاصه رمان نایف
قلبش بنوعی عجیب میکوبید. استرس زا نبود اما حالت طپشش را دوست داشت. از اینکه اسیر کسی شده بود خوشش می آمد. حسی عجیب که تازه داشت تجربه اش می کرد. دوست داشت دوباره و چندباره سراغ آن دختر برود و سربه سرش بگذارد. وارد خانه شد که گرما بیداد می کرد. از کنار استخر گذشت و وسوسه شد درون آب شیرجه بزند. می دانست زدن به آب همان و حالا حالاها بیرون نیامدن همان! تنش که به آب می خورد خوابش می گرفت. اینقدر حرفه ای شده بود که در عالم خواب روی آب دراز می کشید. از کنار استخر گذشت و وارد سالن شد.
ساعت روی دیوار نشان می داد مادرش در خواب عصر گاهی به سر می برد. از روشا هم خبری نبود. جواب سلام ندیمه ی خانه را داد و وارد اتاقش شد. تنش را زیر آب ولرم صفایی داد و مانند دخترکانی که قرار است برایشان خواستگار بیاید سراغ کمد لباس هایش رفت. از وسواس خود ذوق زده شده بود. تیپ سورمه ای قشنگی رنگ چشمان نیلوفر زد و به پیرایش موهایش مشغول شد. ظاهرش را که پیراست، حول وحوش چهار و نیم بود. بدون از دست دادن وقت سمت خروجی برگشت و بیرون زد؛ به سمت مادرش چرخید و زن را ایستاده بالای سه پله ی
مرمرین که سمت اتاق خواب ها منتهی میشد دید: نیومده داری میری مامان جان! کجاانشالله؟ -سلام، میرم یه سری به فروشگاه بزنم. مگه آرشام عصرا فروشگاه نیست؟ _چرا،اما امروز از شرکت رفته دنبال پانته آ یخرده بچرخن. دیگه فروشگاه نمی ره. خانوم افشار درحال پایین آمدن از پله ها گفت: -بریم تکلیفشونو با پانی مشخص کنیم. انگار راستی راستی همدیگرو می خوان. -مگه شک داشتید؟ لب های مادر برگشت و به سادگی گفت: -گفتم شاید شوخی می کنه. اما یک سالم گذشت و روز به روز بیشتر باهم می گذرونن. -دختر خوب، تحصیلکرده و خانواده داریه…