دانلود رمان اغیار از هانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….
خلاصه رمان اغیار
میان خوشو بش و شوخی های محمدعلی و بی بی، نازلی خودش را به آشپزخانه رسانده و مشغول دم کردن چای شد. صدای محمدعلی را شنید که از بی بی پرسید: صبح چجوری اومدین داخل؟ گوش تیز کرد. برای خودش هم سوال شده بود اما روی پرسیدن از بی بی را نداشت. در واقع رابطه اش با بی بی به آن صمیمیت نبود که مانند محمدعلی کنارش نشسته و با او شوخی کند. محمد علی تمام حسرت ها و ناکامی های او را زندگی می کرد و نازلی با قلبی مالامال از غصه، به کابینت تکیه زد. پدر و مادری داشت که هوایش را داشتند و پشتش به
وجودشان گرم بود بی بی را داشت که تنهایی هایش را با او تقسیم کند. خانواده ای که او همیشه در آرزویش بود. _والا مادر، اومدیم پشت در موندیم. هرچی زنگ زدیم و به در کوبیدیمم صدا از دیوار در اومد از شما در نیومد. گوشیتم که خاموش بود بنده خدا افسانه نگران شد. این شد که، از این آقاهه اسمش چی چی بود… همین مرد آقاهه، اسمش چی چی گنده هه…! صدای خندان محمد علی را که با وجود خشدار بودن باز هم دلنشین بود، شنید. _ آقای صالحی؟! _ها ها همون کلید یدک واحدا رو داشت با اون باز کردیم و اومدیم تو. با درآمدن صدای چای
ساز تکانی خورد و باقی صحبت ها را نشنید. نهایت سلیقه اش را با انداختن چند گل محمدی در فنجان داختن چند گل محمدی های سفید و طلایی به رخ کشید. از دیروز و بعد از آن اتفاق ناخودآگاه دلش میخواست پیش چشم محمدعلی بهترین خودش باشد. به زبان میگفت قصد جبران کمک های دیروزش را دارد اما چیزی ته قلبش، با قدرت این موضوع را نقض می کرد. قلبی که با شنیدن نام محمد علی هم به تپش می افتاد و تمام امروز، لا به لای صحبت های بی بی قربان صدقه ی این پسرک اخمو می رفت مگر میشد فقط برای جبران و قدردانی به این حال بیفتد؟