دانلود رمان شب های آفتابی من از ستاره صولتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آفتاب دختر مغرور و خود خواهیه که طی مشکلاتی با کمک شخصی می تونه از پستی ها و بلندی های زندگی بگذره و تازه براش حقایقی درباره ی خودش و شخصیتش آشکار میشه که فکر می کنه خیلی دیره. دختری سرکش که عاشق پسری است که پدرش به اون اجازه ازدواج با پسر مورد علاقه اش رو نمیده و اون به دنبال راهی می گرده …
خلاصه رمان شب های آفتابی من
با خستگی از تخت پایین اومدم چراغ اتاقو روشن کردم و رفتم توی حمام تا یه دوش کوچولو بگیرم… لباسامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون چراغای خونه همه خاموش بود پس نیومده خونه! نفسمو فوت کردم بیرون و بدون اینکه چراغ روشن کنم توی تاریک روشنی خونه قدم گذاشتم و به اشپزخونه رفتم شیشه ی ابو از توی یخچال در اوردم و همین طور که از سرش می خوردم به هال رفتم روی کاناپه ولو شدم و پامو روی میز دراز کردم شیشه ی سرد اب رو با دو دست گرفتم و به مبل تکیه دادم.
از سردی شیشه حس خوبی بهم دست می داد یه حس جالب… بعد از چند دقیقه که توی اون حالت بودم دولا شدم و از روی میز روبه رو کنترل رو برداشتم و باهاش تلوزیون رو روشن کردم همه ی شبکه ها برنامه داشت، ساعت ده دقیقه به نه بود و سر ده دقیقه عید… نگاهی به دورو برم کردم خونه تاریک و سرد بود… بی روحه بی روح… زل زدم به تلوزیون… یعنی الان رائین کجاست؟؟؟ به من چه اخه!… یادش به خیر پارسال خونه ی خودمون منو مامان و بابا با مهتابو عمو حسین دور هم بودیم…
حتما الان عمو حسینم مثل من تنهاست… توی این سه سال هیچ وقت نذاشتم سال تحویل تنها بمونه… با یاد عمو حسین مثل جت از جا پریدم… درسته که لبه سال تحویل کنارش نیستم ولی مهم اینه که الان هم من تنهام هم اون… سریع اماده شدم و تا اومدم تلوزیونو خاموش کنم سال تحویل شد اهی پر حسرت کشیدم و تلوزیونو خاموش کردم و از جا کلیدی کلید خونه و سوئیچ ماشینمو که بابا برام اورده بود اینجا برداشتم و از خونه زدم بیرون سوار اسانسور شدم و دکمه ی پارکینکو زدم …