دانلود رمان رج به رج عشق از فاطمه جعفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تفکرات پوسیده و جاهلانه عرصه را بر سادنا تنگ میکند. سادنا دختری زخم خورده از احساسی بیفرجام، سختیهای روزگار را تحمل نمیکند و از خانه و خانواده خود میگریزد. جایی دور از خانواده به آرامشی ساختگی پناه میبرد تا از دست گذشتهاش در امان باشد. این میان سادنا با مردی رو به رو میشود که قرار است همچون نامش پناه باشد. تقابل سادنا با مردی که هر کارش قلب رنجیده سادنا را به لرزه در میآورد. احساسی در حال شکل گیری است شبیه به عطر یاس، عجین شده با تعصب و غیرت، احساسی به نام عشق…
خلاصه رمان رج به رج عشق
صبح که برای نماز بیدار شدم خواب با چشمانم غریبگی کرد سر خود را با برنامه های تلویزیونی گرم کردم تا ساعت رفتن به آموزشگاه نزدیک شد. با اتمام برنامه شبکه بلند شدم صبحانه مختصری خوردم و مسواک زدم به اتاق رفتم از کمد مانتو و شلوار سرمه ای رنگم را انتخاب و پوشیدم روسری قواره بلند مشکی ام را مدل دار بستم روی میز آرایشم را دید زدم برق لب و خط چشم کشیدم کیفم را برداشتم از خانه خارج شدم. مسیر آموزشگاه دورتر بود علاوه بر اتوبوس مسیری را هم باید با مترو طی کنم. ده دقیقه زودتر به آموزشگاه رسیدم وارد دفترکارم شدم، در آموزشگاه اساتید دفتر جداگانه دارند.
ساختمان بزرگی که آموزشگاه در آن دایر بود به راحتی اجازه فعالیت ها در سطح عالی را داده بود. سیستمم را روشن کردم و از کمد تمام چیز هایی که برای امروز احتیاج داشتم برداشتم تا به سایت ببرم مانتوام را با روپوش سفید عوض کردم و راهی آبدار خانه شدم تا قبل از ورود به کلاس چایی بخورم تمام این کار ها را به آرامی انجام دادم تا ساعت کلاسم برسد در آخر هم با نگاهی به ساعت راهی کلاس شدم. وارد کلاس که شدم شاگردانم منتظر بودند جواب سلام هایشان را دادم و گفتم: _بچه ها سیستم ها رو روشن کنید برنامه فتوشاپ رو بیارید، درس امروزتون ساده ست اما اگر توجه کنید دقت
نیاز دارم میخوایم رو مبحث روتوش کار کنیم… کلاس ها را به همین منوال پشت سر گذاشتم ساعت تعطیلی همکارانم دور هم جمع شده بودند و حرف میزدند من تنها کسی بودم که زیاد در بحث ها شرکت نمی کردم تنها مواقعی که حرف از کار بود نظر می دادم، دختر منزوی نبودم اما شرایطم در خانه طوری نبود که اجازه دوستی های عمیق را بدهد پدرم مخالف هر گونه رفت و آمدی بود در دوران مدرسه و دانشگاه هم برای موارد درسی هزاران توضیح و تفسیر می دادم. انقدر در تنهایی تاب خورده ام که عادت کردم تنها کسی که می توانستم با او آزاد و رها باشم عمه آذین بود. نفس خسته و کلافه ای کشیدم و…