دانلود رمان سقوط عشق از زهرا حاجی زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان تنهایست، اه و حسرت است، ترس و اضطراب مادریست که در پرتگاهی زندگی قرار می گیرد و تقلایش به سقوط ختم می شود در پس این سقوط اشتباهی پنهان شده ک تاوانش بر دوش دخترش سنگینی می کند و او زندگیش را در پس تاوان گناه مادرش هرچند سخت می پردازد…
خلاصه رمان سقوط عشق
اینبار وقتى چشم باز کردم کسى تو اتاق نبود چند دقیقه طول کشید تا بتونم موقعیت جدیدم رو درک کنم. از بیاد آوردن بلاهایى که سرم امده اشک مثل سیل از چشمام جارى شد روی تخت نشستم هیچ فکر نمی کردم سیا انقدر وحشى باشه. اصلا من اینجابین ادم هایى گرگ صفتى که لباس ادمیت به تن کردن چیکارمیکنم شاید بهتر باشه شانسمو براى برگشتن به خونه امتحان کنم. با این فکر از تخت پایین امدم از کمد دیوارى اتاق مانتو و روسرى بیرون کشیدم میدونستم اگه از اتاق بیرون برم هزار نفر سد راهم میشن براى همین بسمت پنجره رفتم به ارتفاع کمش تا زمین نگاه کردم بى ماتلى از روى نردها به
پایین پریدم زیر دلم تیر بدى کشید لبم و به دندون گرفتم تاصداى گریم و خفه کنم حتى شورى خونم نتونست مانع فشار دندون هام به لبم بشه با کمرى خم بسمت در حیاط پشتى راه افتادم و تودلم خدا خدا کردم فقط قفل نباشه. چون باغبون بعد از رسیدگى به حیاط درو قفل میکنه و میره. اینبار خدا باهام یار بود و در قفل نبود با خوشحالى بسمت خیابون دویدم دستمو براى اولین تاکسى بلندکردم به محض ایستادن ماشین خودم و توش انداختمو آدرس خونه رو دادم بیست مین بعد ماشین جلوخونه نگه داشت رو به راننده گفتم چند لحظه صبر کنید الان کرایه رو بیارم!! راننده: فقط کمى عجله کنید کار دارم…!!
سرى تکون دادم و از ماشین پیاده شدم با خوشحالى ایفون و فشردم صداى نااشنایى تو گوشم پیچید. با فکر به اینکه خدمتکار جدیده گفتم: سلام میشه درو بزنید…؟ زنه باتعجب گفت: شما؟ من: دختر خانم پناهیم اگر میشه درو بزنید…!!! زنه: وا مگه شما نرفتى دختر؟؟!!! بى حوصله جواب دادم: کجا…؟ زنه: یک هفته ى میشه پدرمادرت از ایران خارج شدن!!. با صداى ناله مانندى گفتم: رفتن چرا منو نبردن؟؟….نه خدا حالا چیکار کنم!!! زنه: نمیدونم… بى توجه به صحبت کردنش راه افتادم سمت خیابون به خودم ک امدم جلو خونه رویا بودم تمام راه رو از اون سر شهر پیاده امده بودم این سر…