دانلود رمان تاریکی روز از رها و شیدا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نورآ دختری فقیر که توی خونه پدرش مثل یه کلفت باهاش رفتار میشه، اما بعد ازچند وقت به صورت ناگهانی وضع مالیشون از این رو به اون رو میشه و نورآ سر از خونه استادش فرازمند درمیاره و…
خلاصه رمان تاریکی روز
حـورآ؛ با صدای هاجر خانوم چشامو باز کردم… سر جام صاف نشستم و درحالی که خمیازه ای میکشیدم روبه هاجر خانوم گفتم: مامانم فرستاد منو بیدار کنید؟ هاجر خانوم سری تکون داد و گفت: -بله گفتن که بیاید پایین ناهار بخورید کلاستون دیر نشه. باشه ای گفتم که از اتاق خارج شد. پتو رو کنار زدم و از روی تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی که تو اتاقم بود رفتم بعد از اینکه دست و صورتمو شستم بیرون اومدم و جلوی میز توالتم نشستم و موهامو شونه کردم و اتو کشیدم.
کرم ابرسانمو و از روی میز برداشتم و به پوستم زدم از روی صندلی بلند شدم و به سمت کمدم رفتم درشو باز کردم و مانتو مشکی کوتاهی رو باشلوار جینم بیرون کشیدم. مقنعه مو پوشیدم و رژ کمرنگی روی لبای صورتیم کشیدم. پوفی کشیدم و جزوه هامو انداختم تو کولم و بعد از برداشتن گوشیم از اتاق بیرون زدم. درحالی که از پله ها پایین میومدم سلام بلندی دادم که مامان بابا از اشپزخونه جوابمو دادن. صندلی کنار بابا رو عقب کشیدم و جفتش نشستم که بابا گفت: -دخترم امروز کلاس داری؟
که منم سرمو به نشونه مثبت تکون دادم که بابا گفت: -خودم میبرمت کلاستم تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت که با مامانت بریم خرید خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم. باشه ای گفتم و مشغول خوردن قورمه سبزی که هاجر خانوم جلو دستم گذاشت شدم بعد از خوردن ناهاب از سر میز پاشدم و از مامان خدافظی کردم و پشت سر بابا به سمت حیاط راه افتادم. بعد از چند مین بابا در دانشگاه ترمز کرد. روبه جلو خم شدم و بوسه ای رو لپش نشوندم و ازش خدافظی کردم و پیاده شدم. با دیدن اکیپمون به سمتشون پا تند کردم و…