دانلود رمان در نهایت عشق از A_Sahar با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری به نام ستایشه که فکر می کنه ایدز داره. چون نمی خواسته خانوادش رو در معرض ابتلا قراره بده بدون این که به اونا بگه راهی شمال می شه. اون جا با پسری به نام شاهین آشنا می شه و با کمک اون می فهمه بیمار نیست. با یه اشتباه در گیر مشکلات شخصی شاهین می شه و مسیر زندگیش به کلی تغییر می کنه…
خلاصه رمان در نهایت عشق
نفهمیدم چه طوری از اون جا اومدیم بیرون و کی رسیدیم دم ماشین ولی الان تو خونه ی خودم بودم. هنوز می لرزیدم. تنها راهش به دوش آب سرد بود. پریدم زیر دوش. وای… چه حالی داد. نمی دونم چقدر طول کشید وقتی آروم شدم یه کم شامپو زدم به مو و بدنم، و سریع اومدم بیرون. حوله ام رو پیچیدم به خودم اومدم تو هال که برم یه چیزی بخورم که از حضور شاهین جا خوردم. اول نفهمیدم اونه. جیغ زدم. اما وقتی رفتم جلوتر و دیدمش با تعجبی همراه با ترس و عصبانیت گفتم: – ت… تو… تو این جا چی کار می کنی؟! با دیدن من همون طوری خشکش زد. بعد از چند ثانیه روش رو از من
برگردوند و گفت: – نمی تونستم تا وقتی مطمئن نشدم حالت خوبه از این جا برم. – حالا چرا همچین می کنی؟! چرا روتو برگردوندی؟! – سرما می خوری! نمیخوای لباس بپوشی بعد حرف بزنیم؟ یه نگاه به سر و وضع خودم کردم و مثل باد دویدم به طرف اتاقم. داشتم از خجالت آب می شدم. «دختر دیوانه حواست کجاست؟ خاک تو سرم… آبروم رفت!» روی تخت نشسته بودم و از شدت شرمندگی روم نمی شد از اتاق برم بیرون. صدام کرد. شاهین: – تو خوبی؟! پس چرا نمیای؟ – خوبم… الان میام. « آه چی کارم داشت تو این موقعیت! پاشو برو پی کارت دیگه! چه ضد حال بدی بود.» یه نفس عمیق کشیدم.
«من باید قوی باشم! اصلا اون که زود سرش رو برگردوند دیگه غصه ت چیه! بلند شو برو دیگه…» بالاخره بعد از یک ربع خودم رو راضی کردم که برم بیرون. روی مبل راحتی نشسته بود. انقدر راحت لم داده بود که انگار خونه ی خودشه. رفتم روی مبل مقابلش نشستم. اومدم ازش بپرسم چی کارم داره که یه دفعه دیدم خوابش برده! «نه بابا… این واقعا فکر کرده این جا هتله!» دلم نیامد بیدارش کنم. رفتم به شمد آوردم و آروم انداختم روش. به محض این که دستم رو کشیدم بیدار شد. – نمی خواستم بیدارت کنم دیدم سرده گفتم یه چیزی بندازم روت. – ببخشید… نمی دونم چی شد خوابم برد…