دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگتره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفه اما بنا به دلایلی تسلیم خواستهی برادرش میشه… روز عقد میفهمه تنها مخالف این ازدواج اون نیست. کوروش مرد عجیب و مرموزی که نگرانی ماه صنم رو بیشتر درگیر زندگی برادرش میکنه و سعی داره از برادرش در برابر مخالفت های کوروش محافظت کنه. کوروش که فقط سعی داره از طریق آزار دادن به ماه صنم از ماهان و مادرش توران انتقام بگیره اما…
خلاصه رمان ماه صنم
کلید رو توی در انداختم و وارد خونه شدم، صدای روشن تلوزیون نشون می داد که ماهان خونه است، کیفم رو همون جا کنار در رها کردم. با لبخند به سمت کاناپه ی جلوی تلوزیون رفتم، سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود و چشم هاش رو بسته بود… حس کردم خوابیده، از همون مدل خواب ها که نمی فهمی کی و چطور اسیرت می کنه آروم کنارش نشستم، با سر کج شده نیم رخش رو نگاه کردم… دلم برای شنیدن صدای خنده هاش تنگ شده بود اما این چند وقت فقط سکوتش رو گوش کرده بودم… دیگه خسته شدم ! از این که به خاطر توران از داداشم دور باشم من وخسته کرده بود. هر نفسش
اش بالا پایین می شد… با گوش دادن صدای ضربان قلبش چشم هام رو با آرامش بستم. _صنم تویی؟ کی اومدی؟ صداش به خاطر خواب دورگه شده بود، بهش خیره شدم. _تازه اومدم… خوابیده بودی. انگشت شست و اشاره اش رو روی هر دو چشمش گذاشت و اونا روماساژ داد، هم زمان گفت: خیره نگاهش کردم و آروم گفت: _ماهان. _هوم… _تو… تو… زبونم نمی چرخید که حرفم رو بزنم… دلم داشت ترکید، یه چیزی توی سرم فریاد میزد ” به خاطر ماهان… فقط به خاطر برادرت ” چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم، با صدای خفه ای گفتم: تو هنوز هم تصمیم داری با توران ازدواج کنی؟
گیج و متعجب نگاهم کرد ، کمی توی جاش جا به جا شدو لب هاش رو با استرس تر کرد و گفت: چرا… چرا این و می پرسی؟ بی حرف سرم رو پایین انداختم، با دیدن سکوتم هیجان زده گفت: ماه صنم تو… تو راضی شدی؟ آهی کشیدم و چیزی نگفتم، شونه هام درد گرفت… صنم با توام با بغض سرم رود گرفتم و نالیدم: نمی… نمی خوام دیگه ناراحت ببینمت… فقط به خاطر خودت لبخند بزرگی زد و بی توجه به بغض و ناراحتی ای که توی دلم ریشه کرده بود کنارم اومد. – نمی دونم اون موقع تصمیم درستی گرفتم که رضایت دادم یا نه اما، یه چیزی رو خوب فهمیدم… زندگی من و ماهان در حال تغییر کردن بود…