دانلود رمان شاه من از پرنیا دانش با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اه من… در زندگی هر چه میخواستم به دست آوردم… جز قلب تو… بد کرده ام میدانم.. قلب کوچک و عاشقت را پر از ترس و نفرت کردم… من شاهم… همان شاه مغرور و دل سنگ… ولی تو با زیباییت… لطافتت… قلب پاک و مهربانت به قلبم نفوذ و مرا نرم کرده ای… من شاهم… هر چه بخواهم به دست می آورم حتی با زور… با خشونت… جسمت را تصاحب کردم.. معشوقه ات را نابود… تبعیدت کردم… گمت کردم… فراموشم کردی… حال پیدایت کردم و اینک تو را عاشق میکنم…
خلاصه رمان شاه من
با سرعت روی تپه می دوید باد موها شو به بازی گرفته بود… خوشحال بود و از ته دل می خندید. اما شنیدید که میگن پشت هر خنده ای گریه است… به لوکرتسیا نگاه می کردم… به دختری نگاه می کردم که قلب پاکی داشت… آدم های اطرافش رو دوست داشت و عاشقانه ساوینی که تنها عشق زندگیش بود رو می پرستید اما امان از طوفانی که لورا از آن بیخبر بود… الن بنظرت این سنجاق بهم میاد؟ الن با دقت نگاش کرد: آره بهت میاد… امم ولی بنظرم این یکی بیشتر به رنگ لباست بخوره به سنجاقی که الن نشون داد نگاه کردم: واااای خیلی خوشکله… اما بنظر گرون میاد نه؟ الن: بزار بپرسیم…
برخلاف انتظارم خیلیم ارزون بود باخوشحالی خریدمش از زن تشکرکردیم و باز مشغول راه رفتن توی بازار شدیم الن پارچه ها خیلی قشنگن نه؟ الن: آره اما اونا ابریشمین و گرون اصلا بهشون نگاه نکن اندازه کل هیکل ما دوتا می ارزه اما خیلی خوشکلن… بنظرت روزی میرسه که بتونم بخرم؟ الن: خدارو چه دیدی شاید مقام ساوین بره بالا و بتونه برات بخره. اوهوووم امیدوارم.. الن: رابطتون میخواد اینجوری بمونه لوکرتسیا؟ به تپه رسیده بودیم. منظورت نمیفهمم… الن: نمیخواین ازدواج کنین!؟ کمی حالم گرفته شد.خب فعلا که ساوین حرفی در این مورد نزده. الن: شاید کسه دیگه ای رو دوست داره…
لرزی به تنم نشست. نه اینطور نیست… من دیگه باید برم الن خدانگهدار…الن به خوبی متوجه شکی که در دل دوستش ایجاد کرد شد.. اما او بهترین هارو برای لوکرتسیا می خواست… به مکان مبارزه پسرها رسیدم بلند داد زدم: هییی لباساتونو بزارین فردا می شورم امروز نمییشه… مارتین دستشو زد به کمرش: چرا نمیشه؟ لبخند بدجنسی زدم: حالا خودت میفهمی من میخوام آشپزی کنم کسی مزاحم نشه کریس: خدایا شکررررت میخواد غذا بپزه براموووون… خودم همه لباسارو میشورم تو برو آشپزیتو بکن قهقه ای زدم و به سمت آشپزخونه راه افتادم سبدمو گذاشتم رو زمین وسایلو از توش در آوردم..