دانلود رمان سرآشپز کوچولو از هانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ریتا، دختری لجباز و قوی، با روحیه ایی فوق العاده شاد که با وجود سن کمش، سرآشپز یک رستورانه. اما طی اتفاقی، از اونجا اخراج میشه و توسط یک پیرمرد مرموز، وارد یک رستوران مجلل و شیک میشه. اونجا درگیر اتفاقاتی میشه که…!
خلاصه رمان سر آشپز کوچولو
پاکت های دستم رو جلوی موتور گذاشتم و سوارش شدم. با زدن تک بوقی راه افتادم. خیلی خوشحال بودم که میتونستم با این کار، اندکی دل ریتا رو به دست بیارم. نزدیک خونهشون ایستادم و موتور رو پشت درخت پارک کردم. پاکت ها رو برداشتم و سوت زنون به طرف خونهشون رفتم. همون موقع یه موتور و ماشین با سرعت خیلی بالا از رو به رو وارد کوچه شدن. دستم ر و جلوی صورتم گرفتم تا از برخورد نور به چشم هام جلوگیری کنم. وقتی ایستادن، منم دستم ر و پایین آوردم.
پسری که موتور سوار بود، ازش پیاده شد و به طرف ماشین رفت. یه لباس مشکی مخصوص مسابقه هم تنش بود. موتورش از اون موتورهای مدل بالا و خفن بود .پوزخندی زدم. مردم نون خوردن ندارن، این پسره با چه موتوری تو خیابونا ول می چرخه! قدمی جلوتر رفتم که راننده ماشین هم پیاده شد. چشم هام درشت شد .سورنا اینجا چیکار می کرد؟ با خنده به طرف پسره رفت و چیزی رو بهش گفت. دست پسره رو کلاه ایمنیش نشست و اون رو از سرش درآورد. با دیدن چهره ش خشکم زد!
دستی به روسریش کشید و کلاه رو زیر بغلش زد. چندبار پلک زدم تا مطمئن بشم خواب نمیبینم. نه درست می دیدم، اون ریتاست! یهو دست هام بی حس شد و پاکت ها از دستم رها شد. سورنا به طرف ماشینش رفت و یه دسته گل بزرگ به همراه جعبه ای از صندوق عقبش برداشت. ریتا با خوشحالی کلاهش رو رو زمین انداخت و به طرف سورنا رفت. گل های توی دسته گل رو بو کرد. جعبه کادو رو از سورنا گرفت و یهو بغلش کرد. چرا احساس می کردم قلبم درد می کنه؟ چرا چشم هام خیس شده بود؟…