دانلود رمان شب های خاکستری از نسرین ثامنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بعضی ها به من می گویند که خاطرات یک زن ۶۰ ساله که در زمان حیاتش منتشر گردد هیچ پیامی به همراہ نخواهد داشت. خصوصاً که این گونه سرنوشت ها در جامعه ی ما اگر فراوان نباشند نادر هم نیستند, اما من اهمیتی به سن و سال خودم نمی دهم و عقیدہ دارم که سرگذشته ای تکراری هم می تواند در نوع خود آموزندہ و مفید باشد زیرا….
خلاصه رمان شب های خاکستری
آن روز گذشت و مدتی بعد کارت دعوتی از جانب همان دکتر برایم ارسال گردید که در آن مرا به مراسم ازدواج خواهرش با همان مرد جوان دعوت نموده بودند. با خشنودی دعوتشان را اجابت کردم و در آن جشن عروسی شرکت جستم. در تمام طول جشن, خانم دکتر , لحظه ای از کنار من دور نمی شدند و هر کجا که می رفتند مرا نیز به دنبال خود می کشاندند و همه ی اقوام و بستگان و مدعوین را به من معرفی می نمودند , تا اینکه نوبت معرفی پدر داماد فرا رسید. در مقابل خود پیرمرد سفید موئی را دیدم که پا از سن ۶۰ سالگی فراتر نهاده بود. قیافه ای بیمار گونه داشت و آنطوری که خانم دکتر برایم
تعریف کرد گوئی تازه از بستر بیماری برخاسته و دوران نقاهت را می گذراند. در چشمان این پیرمرد بیمار , حاتی بود که مرا به خاطرات دوری می کشاند. نگاه یک آشنا نگاه مهربان همسرم هوشنگ , شگفت آور اینکه وقتی من به او معرفی شدم و احساس کردم لرزش خفیفی بدنش را فرا گرفته و رنگ چهره اش پریده است. از نگاه سوزان او سرم را به زیر انداختم و پس از مدتی از آنجا دور شدم. از خانم دکتر درباره ی او سوال کردم و ایشان گفتند که این مرد که پدر داماد است و (امیر شهابی) نام دارد یکی از کارخانه داران معروف تهران است، دو دختر و سه پسر دارد که داماد بزرگترین فرزند او محسوب می شود.
او همسرش را سال ها قبل از دست داده و خودش نیز به بیماری قلبی دچار است و آن طوری که پزشکان عقیده دارند مدت کوتاهی به پایان عمرش باقی نمانده است… بدون اینکه علت قابل قبولی وجود داشته باشد دلم برای او می سوخت. حالت چشمانش , و طرز راه رفتنش مرا به یاد همسر عزیزم هوشنگ می انداخت و اگر تفاوت نام فامیل او با هوشنگ نبود من به جرأت می توانستم قسم بخورم که همسرم سر از گور در آورده و در برابرم نمایان گشته است. در طول آن شب , گاهی به پدر داماد نگاه می کردم و می دیدم که او هم لحظه ای نگاه از من بر نمی دارد و هر چند که من در پوشش کاملی از حجاب قرار داشتم اما…