دانلود رمان هفت روز شاد از شقایق لامعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“تو آمدی که دنیای مرا زیر و رو کنی” میدانی اولینبار کی حس کردم که دوستت دارم؟ دوست داشتن که نه؛ میگویم “دوست داشتن”، چون نامی برای حسِ جدیدم، پیدا نکردهام. اما حس عجیبِ خوشایندی بود، که به سراغ من آمد. دلم یکجوری شد در آن لحظه؛ نمیدانم دقیقاً چهجوری اما انگار چیزی در دلم تکان خورد و بعدش یک دنیا حسهای مختلف داشتم در وجودم که نمیدانستم باید چه کارشان کنم!
خلاصه رمان هفت روز شاد
دراز کشیده بودم روی تختم و داشتم نقشهی قتلت را میچیدم؛ در واقع داشتم به این فکر میکردم چگونه خلاصت کنم که به جانم بنشیند و در آخر، هیچ چیزی به اندازهی داشتنِ یک اسلحه، راضیام نکرد؛ یک اسلحه میخواستم و یک گلولهی ناقابل! آن شب دلم میخواست خودم را هم بکشم ناصر. از دلدرد در خودم جمع شده بودم ولی تمام تمرکزم پیِ حالی بود که از من گرفته بودی! مردکِ مریضِ روانی. خدا میدانست در این یکسال چه بلایی بر سرت آمده. عاشق شده بودی که شده بودی.
این دیوانه بازیهایت دیگر چه بود؟ چرا مرا میچزاندی؟ بهخدا اگر بلایی سرت نمیآوردم، دلم آرام نمیگرفت. باید حرصم را یکطوری خالی میکردم. نمیشد بزنی و بی جواب بمانی. وقتش بود که یکی هم تو بخوری اما چطور؟ کجا؟ چگونه؟ خب من راه و روشش را پیدا میکردم. داشتم یک در میان ناسزایی نثار خودم و تو میکردم که در اتاقم به صدا در آمد و مامان سرش را آورد داخل و گفت “مهمون داریم.” ابداً حال و حوصلهی دیدنِ مهمانانی که بعد از آمدن رامین رفتوآمدهایشان بیشتر میشد را نداشتم و بهانه آوردم.
“بگو خوابم. هم دلم درد میکنه، هم حوصله ندارم.” مامان اما با خیالی راحت گفت “کسی نیست؛ ناصره!” بلند شدم و نشستم میانِ تخت و آه از نهادم بلند شد. اینجا چه غلطی میکردی؟ مامان رفت و به خیالِ آنکه خیال مرا راحت کرده، تنهایم گذاشت؛ غافل از اینکه آتشی درونم به پا کرده بود که بیا و ببین. چه معنی داشت که هروقت رامین میآمد، تلپ میشدی اینجا؟ مگر سرِ شب ملاقات نکرده بودید هم دیگر را؟ این لوس بازیها دیگر چه بود؟ میخواستم بیرون نیایم اما دور برت میداشت…