دانلود رمان پنج ضلعی از شقایق لامعی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ضلع اول/امیر؛ نگاهش رو از موهای کوتاه و بلوند دختر گرفت و دوخت به ساعت مچیش. کمتر از دو ساعت دیگه با آدمی که مهرداد معرفیش کرده بود، قرار داشت. انگشت های ظریف دختر که روی بازوهایش نشست، به خودش آمد و چشم هاش رو بست. حالا دلش پگاه رو می خواست! بیشتر از هر موقعی! دلش تنگ شده بود برای اون موهای بلند و مشکی!
خلاصه رمان پنج ضلعی
از صبح، خاطره های با پگاه بودن، به طرز وحشیانه ای تمام ذهنش رو هدف حمله قرار داده بودند! خاطره های کسی که باید فراموش میشد و نمیشد! نمی خواست بهش فکر کنه، حالا که نبود، نه تو زندگیش و نه احتمالا جایی نزدیک بهش… نه حالا نمی خواست فکر کنه، حداقل نه امروز! برای همینم این دختر مو کوتاه بور رو راه داده بود به خونش، این دختر هیچ شباهتی به پگاه نداشت! اون رو پس زد و کلافه روی تخت نشست. _چته امیر؟ نمی خواست، حتی صدای این دختر رو هم نمی خواست!
سرش رو بین دستاش گرفت، انگار که بخواد با فشار شقیقه هاش، خاطراتی که هر لحظه تو سرش رنگ می گرفتند رو له کنه. _با توام! هیچ میشنوی صدام رو؟ بی توجه به دختر بلند شد از لبه ی تخت و چنگ زد به پیراهنی که گوشه ی تخت مچاله شده بود. باید می رفت دنبال پگاه، باید پیداش می کرد! کجای این شهر لعنتی بود اون دختر کوچولوی صد و شصت سانتی؟ نگاهش کشیده شد به اندام کشیده ی دختری که رو به روش ایستاده بود، به نظر هم قد می رسیدند و امیر پیش خودش اعتراف کرد.
که حالا پگاهی که به زور تا شونه هاش می رسید رو بیشتر از هر موقعی می خواد! نگاهش کشیده شد به سمت کاغذی که هول هولکی و بد خط، آدرس بابک رو روی اون نوشته بود، با این ترافیک احتمالا یک ساعت راه داشت، می تونست نیم ساعتی رو تو خیابونا بگذرونه، هر جایی جز این خونه، هر جایی که نمی دید این موهای بلوندی رو که خط می کشیدند روی اعصاب بیناییش! با همین فکر بود که چنگ زد به سوئیچش و بی توجه به حرف های دختر، ترک کرد خونه ای رو که بعد از رفتن پگاه، شکل هر چیزی بود جز خونه….