دانلود رمان گرگین از شاپرک با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خودمو هم روی تخت انداختم و زار زدم. من عادت به این رفتارای خشن نداشتم. تا جایی که یادم میومد بابا هیچوقت روم دست بلند نکرده بود و همیشه نازمو می خرید. حتی وقتی مامان می خواست تنبیهم کنه نمی ذاشت و واسطه می شد. حالا این من بودم که واسه ی نجات بابا تن به کتک می دادم. به دستام نگاه کردم. سرخ بود و می دونستم تا چند روز رد چوب روشون می مونه. میون بغض و دردی که داشتم زمزمه کردم…
خلاصه رمان گرگین
با حس خزیدن باد سرد روی بازوهای برهنه ام سرجام غلت زدم. انقد خوابم میومد که دلم می خواست تا ابد همونجا بخوابم. مخصوصا حالا که هوا داشت تاریک می شد و کلبه هم توی تاریک و روشن بود. با این حال، چشمامو باز کردم که با دیدن رستار تو چهارچوب در، بی اراده بالا پریدم. _ وای. انتظار دیدنشو نداشتم و برای همینم قلبم تند تند می زد. شبیه جن ظاهر میشه به آدم! _ ترسیدی؟ صداش آروم بود. برعکس چند ساعت پیش که از خشم و حرص می لرزید. خودمو جمع و جور کردم و روی تختم نشستم.
_ نفهمیدم که اینجایید. و به دیوار پشت سرم تکیه دادم. به سمتم اومد و توی اون تاریکی چشمای چند رنگش برق می زد. _ ده دقیقه ای هست که اینجام. ده دقیقه؟! و منو بیدار نکرده بود؟ ازش بعید بود که ده دقیقه مثل ادم یه جا واسه و کاری نکنه! بی حواس دستامو مشت کردم که با پیچیدن دردی مثل سوختگی تو کل بدنم، نالیدم. _ آی! کنارم روی تخت نشست. بی اراده خودمو کنج دیوار کشیدم و لب زدم. _ چرا اومدین اینجا؟ می فرستادین سراغم من بیام پیشتون. _ ببینم دستتو.
کلا هرچی می گفتم یا می پرسیدم به یه ورش بود! همینقدر بی تفاوت و اهمیت. تو همون تاریکی به دستام نگاه کردم. می تونستم رد چوب و سرخی رو ببینم. _ چیزی نیست خوب می شه. دندوناشو روی هم سایید و نفس کلافه ای کشید. همونطور که مچ دستامو می گرفت، گفت: یادت رفته تاوان نافرمانی چیه؟! از ترسش مشتمو باز کردم تا بتونه کف دستمو ببینه. ببینه که به چه روزی انداخته منو. با دیدن رد چوب کف دستم، ابروهاش کمرنگ درهم شد. انقدر کمرنگ که احتمال دادم شاید من اشتباه می کنم…