دانلود رمان سیاه سفید از AVATAR با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند. وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکت ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو می کردند. بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری می نشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید…
خلاصه رمان سیاه سفید
پسر از روی تخت سفیدش پایین میپرد.صدای زنجیر هایی که به پایش بسته شده بود با برخورد به زمین سرد و عریان بلند می شوند. قدم به قدم با لباس گشاد سفیدی که به تن داشت به صندلی فلزی نزدیک می شود. سرش را پایین گرفته و در فاصله ی کمی از صورت دکتر پچ می زند: _چه اهمیت دارد که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی؟ چه اهمیت دارد که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟ در تمام طول مدتی که همین شعر کوتاه را می خواند اشک درون چشم های سیاهش حلقه زد اما با پایان شعر لبخندی روی
لب هایش نشاند و کمی بعد با صدای بلندی خندید. _میبینی هیچ کس براش مهم نیست تو چه حسی داری، اهمیتی هم نمیده… یا نه بزار یه جور دیگه بهت بگم جالبه بدونی دوستات و خانوادت حتی در طول روز به تو فکر هم نمیکنن حتی براشون مهم نیست روزتو چطوری میگذرونی فقط وقتی تورو میبینن که توی یه باتلاق افتاده باشی هر کسی توی این دنیا به فکر خودشه اینو یادت باشه دکتر جون… بعد باز به سمت تخت فلزی و سردش میرود و روی تشک سفید رنگش مینشیند و به پنجره خیره می شود.
دکتر که انگار از حرف های پسر به فکر فرو رفته بود خودش را روی صندلی جا به جا کرده و نفس عمیقی می کشد. ناراحت کننده بود که تمامی حرف های یک دیوانه در تیمارستان عین حقیقت باشد. شاید دیوانه ها آدم هایی هستند که از شدت دانستن حقایق دیوانه شده اند. یا شاید انسان هایی هستند که از شدت تلخی حقایق خودشان را به دیوانگی زده اند. هر چه که بود دنیای دیوانه ها نه سفید بود و نه سیاه. آنها مکانی را انتخاب کرده بودند تا بتوانند با نهایت آزادی در آن دیوانگی کنند. بدون آنکه کسی آنها را به سخره بگیرد…