دانلود رمان شاه خشت از پاییز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بیکسی، مجبور به کارهای بد میشود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل زاده از تبار قاجار میگذارد، فرهاد جهان بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که …
خلاصه رمان شاه خشت
“پریناز” با ترس چشم باز کردم. علی رغم شبی پرماجرا و سخت خوب خوابیدم از آن خواب های تخت بدون رؤیا و کابوس. بدنم کمی لرز داشت ولی نه زیاد باد خنکی که از پنجره رو به باغ می آمد بی تاثیر نبود. چشمم به ساعت اتاق افتاد، نه! ظاهراً شازده هم در اتاق تشریف نداشتند. باید قبل از اینکه بساط ترکه و فلکش را علم کند جیم می شدم. مردک روانی نامتعادل. دست از رفتارهای جنی اش بر نمیداشت. نصف شب با کمربند به جان من افتاد که چرا اتاق من نخوابیدی! خب مردک نخوابیدم که نخوابیدم
دستم را روی رانم گذاشتم جای کمربند به آن بدی ها هم که فکر میکردم نماند. دستت بشکنه مرتیکه عوضی. حیف من که ترسیدم از عصبانیت سکته کنی، بچه هات یتیم بشن هر چند بابا مثل این عوضی نداشته باشن بهتره. از جایم بلند شدم که… بلافاصله در چهارچوب در ظاهر شد. بو میکشید شازده دوزاری. پیراهن تیره ای به تن داشت از همان ها که بوی شوینده می دادند. کتی سورمه ای با چهارخانه های خاکستری کفش های چرم سیاه، کلاسیک و بزرگ نمیدانم از کجا این سایز کفش را پیدا میکرد، شایدم دست دوز بود.
ساعت بند استیلش را بسته و انگشتری با نگین سیاه به دست راستش داشت. ورزیده بود؛ چاق ابداً لاغر هم حساب نمیشد صورتش ولی حالتی داشت که ناخودآگاه جلویش دست به سینه میایستادی مثل ناظم های خط کش به دست مدرسه. _سلام، صبحتون به خیر باشه. سری تکان داد، جواب نه! از قدیم الایام میگفتند «سر دوستی رو تکون میدی، زبون دو مثقالی رو تکون نمیدی؟» لیوان شیری که در دست داشت را سمتم گرفت. _بخور. نه دل و دماغ لجبازی داشتم، نه حوصله جنگیدن. _چشم. بالای سرم ایستاد …