دانلود رمان وداع آخر از یگانه اولادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یعنی اگر من از زنم جدا بشم تو از شوهرت جدا نمیشی که دوباره باهم باشیم؟ اینبار من میام خواستگاریت… همونطور مردونه… همونجوری که دوست داشتی…
خلاصه رمان وداع آخر
ساعت از یازده گذشته بود و او نمی خواست با بیدار ماندنش فردا را خواب بماند… به نگار که ظرف ها را در ماشین ظرف شویی میچید گفت: تو کجا میخوابی برات تشک بندازم… -: الان میخوای بخوابی؟ مگه مرغی؟ پوست سرش را خواروند: تو هم اگه مجبور بشی شیش صبح پاشی مرغ میشی… نگار با ابروهای بالا رفته همانطور که خم بود جواب داد: روی تخت دیگه… با تعجب گفت: اونجا که من میخوابم… دست به کمر ایستاد: تخت دو نفره جای دو نفره نه یه نفر… همانطور که به سمت اتاق میرفت گفت: من نمیخوام اون یه نفر از دو نفر تو باشی باید چیکار کنم؟ به فحش رکیک نگار خندید و
خودش را روی تخت پرت کرد… غلت زد و دمر شد..یادش رفت به آن روزی که در هجده سالگیش به کلاس رفته بود… آن روزی که استاد مقدم استاد گیتار جلویش را گرفت و پشنهاد داد تا به آن ها در کنسرتشان ملحق شود و او هاج و واج مانده بود… گفته بود” بهتر از من زیاد هستن استاد.. میتونین از استاد خشرو بپرسین” و او خندیده بود و گفته بود” شما مورد تاییدین رعنا جان” و رعنا نفهمید که چه کسی او را تایید کرده… استاد مقدم برنامه ی تمرین های کنسرت را به او داد و او واقعا نمی دانست قصد دارد به این تمرین برود یا نه… هنوز از خانواده اش و اجازه شان مطمئن نبود… ولی خودش بیش از
اندازه ذوق زده بود… دلش این پیشرفت را می خواست… به خانه که رفت مستقیم خودش را به آشپزخانه رساند… مادرش در تدارک شام برای مهمانی شب بود که قرار بود دو برادرش به همراه همسران و بچه هایشان بیایند… یک سلام سرسری کرد و رفت سر اصل مطلب… مادرش اول جدی نگرفت ولی وقتی او برگه ی برنامه را جلویش گذاشت دقت او بیشتر شد… آخرش هم بی تفاوت گفت ” حرف آخرو بابات میزنه” پدرش مرد خوبی بود… تعصبات خاصی داشت ولی چون او ته تغاری بود و بعد از دو پسر به دنیا آمده بود معمولا خیلی شامل سخت گیری هایش نمیشد… نگار پر سر و صدا وارد اتاق شد…