دانلود رمان عروسک شیطان از Dreamr girl با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من اسیر شدم… در قلمروی شیطان… راهی برای رهایی و فرار نیست… جز اسارت کشیدن…من مجبور شدم… به عروسک شیطان شدن…
خلاصه رمان عروسک شیطان
دیگه صبح شده بود که بالاخره اون بخش تولید که دستگاه هاش دچار مشکل شده بود، رفع شد… با اعصاب خط خطی بقیه کارها را به احمدی که مدیرعامل شرکت بود، سپردم و راهی خونه شدم. فقط می خواستم خودمو به خونه برسونم به اندازه کافی شبش بهم ریخته بودم، به خواب احتیاج داشتم. اما قبل اون از فروشگاه نزدیک خونه کمی خرید کردم، بعد دادن نایلونای خرید به نیره یک راست به اتاق رفتم… غرق خواب بودم که صدای مکرر زنگ گوشیم بیدارم کرد،بدون اینکه چشمامو باز کنم. تماس رو وصل کردم…
این قدر گیج خواب آلود بودم و نمی فهمیدم که طرف چی میگه. صحبتش خیلی طولانی شده بود و از تموم حرفاش فقط یک دختر رو فهمیدم. برای این که تمومش کنه و بذاره بخوابم. با صدای دو رگه و خمار از خواب باشه ای گفتم و تماس را قطع کردم… دوباره دل دادم به خواب اما هنوز یک ثانیه نگذشت که گوشیم مجدد زنگ خورد. این بار چشمامو باز کردم می خواستم پاچه ی مخاطب پیش خط رو بگیرم اما با دیدن شماره ی آقایی وکیل پدربزرگم، با تعجب تماس را وصل کردم که صداش توی گوش پیچید: آقا هاوش…
انگار خواب بودین، بیدارتون کردم؟؟؟ وای پس قبلش با این صحبت می کردم امیدوارم چرت و پرت نگفته باشم، با سرفه ای صدامو صاف کردمو، گفتم: _اووم، خواب بودم… به هر حال عذرخواهی میکنم که بیدارتون کردم متوجه عرایض بنده شدید یا دوباره براتون بگم. کنجکاو سکوت کردم که خودش اخلاقمو میدونست… یک عمری بود دوست و وکیل پدربزرگم بود. برای همین صداشو شنیدم: اون دختر خانومی که قرار بود بیاد ایران، الان اینجاست… امشب تشریف بیارین وصیت نامه را بین همه وارث بخوانم، منتظرتونم…