دانلود رمان توکا پرنده کوچک از پرستو.س با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختریه که خواب های عجیبی میبینه… خواب هایی که به حقیقت تبدیل میشن و لمس هایی که واقعی میشن… مردی برای رسیدن به قدرت به دنبال تصاحب جسم و روح توکاست و مردی از جنس خشم و سایه به کمک توکا میاد… اما این تازه ابتدای ماجراست… بین این دو مرد مغرور، سرد و خشن… کدوم ناجی واقعی این دختره؟
خلاصه رمان توکا پرنده کوچک
به دیوار سنگی رو به روم خیره شدم. اصلا نمی دونستم چی شده و قضیه چیه! بعد این همه سال مادرمو دیدم اما نتونستم باهاش حرف بزنم. التماس کرد منو نبرن اما کسی توجه نکرد و دوباره همه جا سیاه شد. اینبار که بهوش اومدم تو این اتاق سنگی و سرد بودم. تو گذشته تو ذهنم مرور شد. خیلی بچه بودم وقتی فهمیدم با بقیه فرق دارم. فهمیدم تو خاطر هیچ کس نمی مونم جز پدر و مادرم. خیلی برام سخت بود که هیچ دوستی نداشتم اما مامان همیشه با داستان هاش آرومم می کرد مامان می گفت این دنیا پر از آدم های متفاوته و خیلی ها مثل من هستن بهم دلداری می داد مهم اینه آدم تو
خاطر عزیزانش بمونه نه بقیه… بهم قول می داد به زودی با آدم هایی آشنا میشم که منو از یاد نمیبرن. میتونم دوست های زیادی داشته باشم و مثل بقیه زندگی کنم زندگیم داستان ها و رویا هایی بود که از حرف های مامان داشتم. مامان از خودش برایم می گفت. از بابا. از اینکه یه روز بارونی بابا رو از دل جنگل نجات میده و از اونجا عاشق هم میشن اینکه مامان یکی از محافظین قلمرو جنگله و من یه دورگه ام… از پادشاه جنگل از دنیای پر از هیجانی که انسان های عادی چیزی ازش نمیدونن… هر شب داستان های جدید از یه زندگی متفاوت … اما یه روز بدون هیچ دلیلی رفت و هیچوقت بر نگشت…
حالا من اینجا بودم و نمیدونستم چرا مامان گفت من برای کسی خطر ندارم ! یعنی منو از بقیه مخفی کرده بود چون خطرناکم؟ یا چون اونا برای من خطر داشتن؟ اصلا چرا دنبال من بودن؟! زانوهامو بغل کردم و تو خودم کز کردم که از پنجره کوچیک کنار سقف چیزی وارد شد یه پری کوچولو بود. بال های ریز و بدن ظریفی داشت رو به روم ایستاد و تبدیل به انسان شد چیزی که میدیدم باورم نمیشد مامان؟! ناخداگاه خندیدم اول آروم و بعد خنده ام بلند شد داشتم خواب میدیدم یه خواب احمقانه… مامان با نگرانی گفت -آروم توکا… الان نگهبانا رو میکشی اینجا دوباره خندیدم… اما یهو بغض کردم و…