دانلود رمان شراب از راحیل مسیح با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ونوس با شوهرش علی به بن بست رسیده اما توانایی مراجعه به دادگاه و طلاق گرفتن ندارد. علی سرکار نمیرود و اجازه هم نمیدهد ونوس کار کند. ماهها است که در خانه نشسته و در نهایت فقر با اخلاق گندش سوهان روح ونوس شده. یک شب ونوس به مهمانی یکی از دوستانش می رود تا شغلی برای شوهرش جور کند. بدقولی یک رفیق مجبورش میکند که دیر وقت پیاده به خانه برود. سرنوشتش با دزدیده شدن توسط چند زن تغییر میکند. چشم باز میکند و میفهمد در کشور دیگری است. مردی بالای سرش است که او را رئیس صدا می زنند و به ونوس می گوید بیست و هشتمین نامزد رئیس است …
خلاصه رمان شراب
به سمت پنجره میروم باران میبارد و روی شیشه نقطه های ریز شبنم دیده می شود. غروب خورشید واقعا زیبا است. متوجه نیستم که پشت به رئیس کرده ام. انگشتم را روی قطره ها میگذارم و سعی میکنم حرکتشان را به سمت پایین تعقیب کنم. _من میخوام خودم باشم. از این برنامه روزانه داره حالم به هم می خوره… حس می کنم دارم خفه می شم… مگه من مترسک توام؟ یک بار دیگه دنیز به موهام دست بزنه خودم رو دار میزنم.. _چرا اجازه میدی گند بزنه پس کله ات؟ میچرخم و با خنده می گویم: پس تو هم دیدی؟ نمیدونم چه علاقه ای به جمع
کردن و پوش دادن موهای من داره؟ _که تو میخوای خودت باشی؟ قبوله… حالا می تونی بری دیگه باهات کاری ندارم. موبایلش را از روی میز کنار مبل بر میدارد و تماسی با بیرون میگیرد: دنیز در کتابخونه رو باز کن… شماره بیست و هشت گیجه… کمکش کن تا اتاقش بره… امشب میتونه بخوابه… بلند می شود و پشت میز تحریر مینشیند لپتاپش را باز میکند دیگر از خنده بلند چند دقیقه قبلش خبری نیست رفتارش دوباره خشک و رسمی شده. _میتونی بطری رو با خودت ببری با صدای بلند سکسکه میکنم و تلو تلو خوران جلو میروم تا بطری را
بردارم. _یعنی دیگه دنیز به موهام کاری نداره؟ رئیس خیره به صفحه لپتاپ جواب میدهد: برنامه جدیدت رو می نویسم دنیز برات میاره… امشب مرخصی داری… به سمت خروجی میروم که چیزی یادم می افتند. میچرخم تا حرفم را بزنم لحظه ای به تصویر رئیس ماتم میبرد. عینک طبی زده و نور چراغ مطالعه روی صورتش خطوط زیبایی ایجاد کرده. لحظه ای حس عجیبی نسبت به او پیدا میکنم سرم را تکان می دهم تا از این فکر بیرون بیایم. رئیس بدون اینکه به من نگاه کند می پرسد: به چی نگاه میکنی شماره بیست و هشت؟ مرددم که حرفم را بزنم …