دانلود رمان شوفر از ناشناس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان درباره ی دختری به اسم هانا که با اینکه دختره ولی شیطنت هایی میکنه. یه شب تشنه از اتاقش بیرون میاد که با حضور مردی که نمیشناسش غافلگیر میشه. از قضا اون مرد از فردای اون روز مهمون خونش میشه و راننده شخصی هانا و هر روز با سوپرایز هایی از جانب اون همراه میکنه …
خلاصه رمان شوفر
همیشه از کلاسای سر صبحی متنفر بودم ولی چاره ای نبود. بیدار شدم و برای رفتن به دانشگاه خودمو آماده کردم. از لحظه ای که چشم باز کرده بودم دیشبو مرور می کردم. من شدیدا به یه دوست پسر نیاز داشتم. از اتاق بیرون زدم و بسمت میز صبحانه اماده که بابا یه سرش نشسته بود رفتم. بابا لبخندی بهم زد:صبح بخیر هانا، دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ سر میز نشستم و همونطور که کوله مو روی صندلی کناری میذاشتم جوابشو دادم: -امم یه صداهایی شنیدم و ترسیدم، همین. صدایی تو ذهنم گفت :”از صدای ناله های خودت ترسیدی؟ اینکه کسی بشنوه؟”
غرق تو افکارم چای داغو سر کشیدم و جیغم هوا رفت. بابا تشر زد: -آرومتر دختر ! نگهبانا نگاه کردن دیروز! خبری نبوده! سری تکون دادم و بحثو عوض کردم: -ماشینم چی شد؟ بابا بدون نگاه بهم گفت: -عزیزم دیگه از ماشین خبری نیست! دفعه بعدی که تصادف کنی هیچ میدونی چه اتفاقی میفته؟ دنیا همیشه مهربون نیست. ابروهام توهم رفت: -نمیتونی باهام اینکارو کنی! بابا از اون لبخندای حرص درآرش تحویلم داد: -من این کارو کردم! و بلند ادامه داد: -آقای خٌرم! و من نگاهم به سمت مردی کشیده شد که داشت به سمتمون میومد. چشمای روشنی
داشت و موهای خاکی رنگ. بلند قامت با شونه های پهن. همراه اون کت و شلوار مشکی واقعا مرتب به نظر می رسید. و چشماش نفسمو بند میآورد بس که آشنا بود. ما که به رانندهها اینجا اسکان نمیدادیم؟ می دادیم؟ سلام که داد دلم ریخت پایین. لعنتی صداش چقدر شبیهش بود. به وضوح رنگم پریده بود ولی واسه حفظ ظاهرم شده با همون لحن غد گفتم:بابا من میتونم تصمیم بگیرم چی خوبه چی بد! بابا چشم غره ای بهم رفت که خودمو جمع و جور کردم. می خواستم تا ضایعم نکرده جیم بزنم واسه همین قدم تند کردم برم که از پشت صداشو شنیدم …