دانلود رمان پیش مرگ ارباب از Taranom_25 با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هوراد ارباب جوون قصه است که غرور و نخوت تمام وجودش رو پر کرده… بلوط دختر یکی از خدمتکاران ارباب جوان هست که بازی سرنوشت مسیر زندگی این دو نفر رو بهم پیوند میزنه البته نه از نوع یک پیوند عاشقانه تنها یک رابطه ارباب و رعیتی… و در این بین بلوط قصه ما عاشق میشه… عشقی که با گوشه ای از یک حقیقت پنهان برباد میره و تنها کسی که از این زوال سود میبره کسی نیست جز ارباب جوان…
خلاصه رمان پیش مرگ ارباب
بلوط با چشمان بی فروغش سینی استکان ها را به آشپزخانه برد و روی میز گذاشت. از در مخفی آشپزخانه به حیاط رفت و رو به روی درخت بلوطی که حالا همسن او بود و با ۱۲ سال سن هنوز هم میوه نداده بود نشست. چشمانش خیس از اشک بود و غبار خاطرات پنجره ی چشمانش را لحظه به لحظه کدر تر می کرد. چقدر زود گذشت آن روزها که با همایون خان زیر همین درخت می نشست و درد و دل می کرد . گله می کرد. از اذیت و آزار های هوراد می گفت و همایون خان دست نرمی روی سرش می کشید و می گفت : ” – بلوط من غصه نخور.
هوراد چیزی تو دلش نیست ” اما چیزی در دلش بود و این را بلوط با تمام بچگی اش می فهمید. بلوط بعد از مادرش باز هم تنها شده بود . ۴۰ روز از نبود همایون خان می گذشت و داغ دل بلوطکِ مهربان هر روز تازه تر از دیروز می شد. چقدر زود باز هم غم و غصه از دیوارهای بلند این خانه بالا رفت و چقدر زود دوباره همه در ماتم عزیزی دیگر عزانشین شدند. و چه مهربان بود هوتنی که با تمام درد های خودش ، که با تمام داغ های در سینه اش برای فراق پدر باز هم حواسش در پی بلوط بود و بس. آهسته به سمت بلوطی که در کنار درخت بلند کِز کرده بود به راه افتاد.
این قلب چه ریتم دار در سینه اش بالا و پایین می شد و آری هوتن عاشق بلوط مهربان بود. با همان خونسردی ذاتی اش در کنار بلوط نشست و این دخترک مهربان با این چشم های قرمز شده از گریه چه زیباتر و خواستنی تر می شد. -چرا اینجا نشستی؟ بیا بریم پیش مهمونا. بلوط تنها سرش را به چپ و راست تکان داد. نمی خواست شاید هم نمی توانست از خاطره های همایون خان که زیر آن درخت جا خوش کرده بودند دل بکند. هوتن کمی به بلوط نزدیک تر شد و گفت: -دیگه باید به نبودش عادت کنیم. بلوط جان بابا همایون رفته انقدر خودت و عذاب نده…