دانلود رمان هزار فصل عاشقی از شبنم سعادتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رویا بعد هشت ماه رابطهی عاشقانه به طور غافلگیرانهای میفهمد مردی که به او دل بسته متاهل است. بعد از آن توسط همسر مرد کلی تهمت و افترا میشنود و درگیر اتفاقی ناخواسته و عجیب میشود. همه پشتش را خالی میکنند، جز مردی که به طور ناگهانی سر و کلهاش درست وسط زندگیاش سبز میشود. مردی که بر خلاف علاقهای که به رویا دارد وانمود میکند از او متنفر است و نیشهای زبانش درست مثل یک زنبور قاتل آفریقایی مهلک…
خلاصه رمان هزار فصل عاشقی
رویا که صورتش از هیجان سرخ شده بود، از پرستار موبایلش را قرض گرفت و با دست هایی که به شدت می لرزید، شماره ی مادرش را گرفت، بعد چند بوق ممتد، صدای ساناز تو گوشی پیچیده شد: _الو جانم بفرمایید؟رویا تمام تمرکزش را تو صدایش ریخت و با صدای لرزان و ضعیفی گفت: _ سلام مامان!!! ساناز بعد لحظه ای مکث و سکوت، با صدای گریان و هیجان زده ای با تن صدای بلندی گفت: _رویا تویی؟! الهی قربون مامان گفتنت بشم!! خدایا هزار مرتبہ شکرت،بالاخره نمردم و این روز و دیدم.
الهی فدات شم دخترم بازم حرف بزن بزار صداتو بشنوم،خوبی عزیز دل مامان؟! رویا لبخندی زد و با صدای اشک آلودی گفت: _ خوبم مامان نگران نباش،همه چی خوبه، یکی دو روز دیگه برمی گردیم. پویا از دکتر یوسفی که از اتاقے که رویا بود، خارج شده بود، با نگرانی پرسید: چی شد دکتر؟ می تونه صحبت کنه؟ دکتر یوسفی لبخندی زد و گفت: _تبریک میگم، همسرتون سلامتیش رو به دست آورد، دیگه نیاز به درمان نداره، فقط تا یه مدت داروهاشو به طور منظم مصرف کنه و کاملا مراقب شرایط روحی و روانیش باشید.
تا یکسال امکان داره هر شرایط ناراحتت کننده و یا اتفاقات و شوکی باعث بشه دوباره به شرایط قبلیش برگرده. پویا از دکتر یوسفی تشکر کرد و وارد اتاق شد.رویا روی تختی نشسته بود، جلوتر رفت و کنار رویا نشست و با لبخند توام با بدجنسی زد و گفت: _ دیدی بالاخره شفا پیدا کردی، یادت باشہ که این سوم باری که نجاتت دادم، یه بار از مرگ نجاتت دادم، یه بارم از بی شوهری و ترشیدگی، حالا هم از لال موندن نجاتت دادم!! حالا یک کلمہ حرف بزن ببینم صدات چه جوریه، من بدبخت که کلا صداتو نشنیدم…