دانلود رمان نغمه ی عاشقی از مطهره علیزاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من محکومم به نماندن، به رها کردنت، رفتن همیشه از نامردی نشات نمی گیرد! اگر رفتم، اگر نخواستم باشم، فقط یک دلیل داشت. اینکه باشی و بمانی. اینکه بدانم هستی و در یک نقطه ای از این شهر بزرگ نفس می کشی. رفتنم را به بی لیاقتی تفسیر نکن! برای حفظ کردنت ناچار به بریدن شدم. سخت شدم تا دل کندن از من برایت راحت تر شود. اینبار نفرت باعث جدایی من از تو نیست، شاید عجیب باشد ولی من و تو به جرم عاشقی تقاص پس می دهیم…
خلاصه رمان نغمه ی عاشقی
صدای بوق ماشین های همراه پشت ماشین عروسمان لحظه ای قطع نمی شد. از آینه جلو نگاهی به صف ماشین ها انداختم و با لذت خندیدم. -چه سروصدایی راه انداختن! مانند من نگاهی به آینه انداخت و لبخندی زد. -چون بهترین عروس دنیا تو این ماشین نشسته! همیشه همین بود، با حرف هایش خجالتم می داد. ما تمام مشکلات را پشت سر گذاشته بودیم و برای هم شده بودیم.. پشت سر گذاشته بودیم تمام روزهایی که بخاطر مخالفت مادرش درگیر بودیم و حالا… حالا باورم نمی شد در کنار هم نشسته ایم و به سمت خانه
دو نفره مان می رویم… خانه ای که از همین حالا هم نوای آرامش را برایم می نواخت..! در میان جمع ماشین هایی که عروس کشون راه انداخته بودند، جای خالی دو نفر چشم را می زد. بغضم گرفت بخاطر نداشتن پدر و مادر، که در این شب مرا راهی خانه ی بخت کنند. که باشند و برایم آرزوی خوشبختی کنند… پدری که پیشانی ام را ببوسد و مراقبت از من را به همسرم گوشزد کند… مادری که اشک جمع شده در چشمانش را با سر انگشتانش بگیرد و لبخند پر محبتی به رویم بزند… و چه حس خوبی آرامش گرفتن از لبخند مادر…
خوب شد که دیروز سری به هر دوشان زدم و طلب دعا کردم… سبک بودم از دیداری که برایم پر بود از لحظات خوب… وجود طاها همیشه زبانم را به شکر باز می کرد… برادری که همیشه نقش یک حامی را برایم ایفا کرد و حالا سپر به سپر ماشین ما حرکت می کرد و بوق میزد. خوشحال بود از خوشحال بودنم… شاد بود از خوشبخت شدنم… میانه ی راه برخی ماشین ها با تک بوقی راه کج کردند به سمت مسیرشان. جلوی در که رسیدیم، تنها دو ماشین تا انتهای مسیر با ما بودند! خانواده ی حسین و خانواده ی من!