دانلود رمان چشمان اشکی از سانیا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که توسط پدرش به جایی فروخته میشه و قسمت تلخی از زندگی رو براش رقم میزنه؛ اما روزگار ممکنه همیشه اونقدری که میگن نامرد باشه؟ یعنی دخترک همیشه تو اون مکان که ازجنس تاریکیه، اسیر می مونه؟ اصلاً بعد از آزادیش، چشماش خشک میشه؟
خلاصه رمان چشمان اشکی
دوباره تونستم نوری رو که از بیرون می اومد ببینم، یعنی روز شده بود. یعنی کل شب و از ترس خوابم نبرده بود؟
سه تا دختر درو روم باز کردند. از خوشحالی از جام بلند شدم. یکی از اون سه دختر دستم رو گرفت و همراه خودش از اون اتاق بد بو بیرون برد. واقعا برام مثل کابوس بود به کابوس سراسر تاریکی…..همین کشیدم که پام رو از اتاق بیرون بردم به سمت گلهای کنار باغچه پناه بردم و بوی خوبشون رو به ریه هام چند بار هم تو هوای تمیز نفس عمیق کشیدم.
رو به سه تا دختر کردم و انگار که اون ها مقصر همه پل بدبختی هام باشند، با بغض رو بهشون گفتم دیشب خیلی بد بود من از تاریکی وحشت دارم. امشب ترسم رو بیشتر کردید، چرا این کار و با من میکنید؟ تقصیر من چیه که دخترم؟ دیگه نمیتونم تحمل کنم….من اون مرتیکه رو زخمی کردم فقط چون که نمیخواستم بهم دست بزنه نمیخواستم دختر بودنم رو پاکیم رو از دست بدم نمیتونم… من تحمل این جا رو ندارم خدا منو بکشه از روزی که به دنیا اومدم ترد شدم. گوش شنوا گیرم اومده بود و حرفهای دلم رو گفتم.
اون سه هم بی صدا به حرف هام گوش سپرده بودند و انگار می دونستند که میخوام خودم و خالی انگار می دونستند پرم از درد… از بغض …. از سختی…..میکنم. با هق هق ادامه دادم مگه من چقدر تحمل دارم؟ الان هم باید اذیت و آزار و شکنجه های این زن… خانوم بزرگ کیه؟ باید تحمل کنم؟ روی زمین نشستم و به تلافی دیشب که تو اون تاریکی جرعت گریه نداشتم، با صدای بلندی زیر گریه زدم. هق هقم به آسمون هم میرسید. سه تاشون اومدند سمتم و کنارم زانو زدند. یکی شون دست گذاشت روی شونه ام و فشار آرومی بهش وارد کرد.