دانلود رمان بچرخ تا بچرخیم از Arezoo_Mohebi با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از این قراره که مریسا، دختری شیطون و بازیگوش با دوستاش وارد شرکت سارته میشه. دوتا دوست خل و چل هم داره که خیلی با هم رفیقن. از اونور هم نویان و داداشاش، با داداشای مریسا با هم دوست هستند، و میخوان دخترا رو آزار بدن. ولی ماهان و ماکان که نمیدونن مریسا همون آبجی کوچولوشونه و وقتی میفهمن که مریسا تو دردسر میافتد.
خلاصه رمان بچرخ تا بچرخیم
“مریسا” ناراحت و بغ کرده خواستم از جوب رد شم که پاهام لیز خورد و افتادم توی جوب. شانس باهام یار بود و جوب بدون آب بود، از جوب که اومدم بیرون مچ پام تیر کشید و شروع کرد به خون اومدن، تند باندی که همیشه همراهم بود رو در آوردم و دور مچ پام پیچیدم و شلوارم رو کشیدم پایین. راه رفتن برام سخت بود ولی باید بتونم جلوی اینا خوب باشم. به سمت ماشین رفتم و صندلی عقب نشستم و منتظر ماهان و نازلی شدم. دیدم از دور دارن میان و ماهان، یه نیمچه لبخند رو لبشه ولی نازلی یه لبخند عریض زده و به سمت ماشین میان.
تا سوار شدن با شیطنت گفتم: – به به کیفتون کوکه بگید کی عمه و همچنین خاله میشم. صدای معترض نازلی با صدای خنده ماهان یکی شد. بعد از کلی خندیدن به راه افتادیم، به مقصد که رسیدیم نازلی با دیدن اون همه ماشین چشماش ۶تا شد و روبه من گفت: – اینجا چه خبره؟! منم خیلی ریلکس گفتم: مال همسایه روبه روییتونه. با کمی تردید پیاده شد. منم پشت سرش پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتیم. چراغا خاموش بودن این نشونه این بود که همه حاضرن ایول، همه چی درسته، جز پای فلک زده ی من، با زور به سمت ساختمون رفتیم.
نازلی در رو باز کرد و وارد شد تا برگشت چراغا رو روشن کردن و شروع به خوندن کردن: – تولد تولد تولدت مبارک. نازلی با اشک برگشت سمتم و با یه قدم خیلی بزرگ خودش رو به من رسوند و محکم بغلم کرد. زیر گوشش گفتم: تولدت مبارک خواهری. با صدایی که از بغض دو رگه شده بود گفت: به خاطر همه چیز ازت ممنونم خواهری. و بعد از هم جدا شدیم، نازلی به سمت بقیه رفت و سلام احوال پرسی کرد منم که دیگه این لامصب امونم رو بریده بود نشستم روی صندلی و یکم پام رو ماساژ دادم. هووف،من چجوری این رو تا آخر مهمونی تحمل کنم…