دانلود رمان شهر زیبا از دریا دلنواز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو زندگیم ،خودش زندگیم رو تغییر داده بود و خودش از زندگیم رفته بود… من اصلا اهل این صحبتا نبودم… سرم گرم زندگیم بود… با تنهایی خودم عشق می کردم… ولی خب می دونید هیچ اتفاقی، اتفاقی نمی افته!
خلاصه رمان شهر زیبا
همزمان با پرواز هواپیما، منهم به روزهای دوری سفر کردم. روزهایی که خاطرات زیادی را برایم رقم زده بود. لحظه های تلخ و شیرینی که بعد از این همه سال، هنوز هم بار غمش را روی دوشم احساس می کردم. خوب یادم هست اولین روزی که وارد اصفهان شدم. یک دختر بودم با هفت چمدان بزرگ که برای جابجایی هر کدامشان، زور هفت مرد لازم بود. رشته ای که با عشق و علاقه انتخاب کرده بودم و با وجود مخالفت های پدر و مادرم، شهر دیگری را برای تحصیل انتخاب کردم.
شاید اگر کمی بیشتر درس خوانده بودم یا برای رشته ی تحصیلی ام وسواس به خرج نمی دادم، سرنوشت چیز دیگری را برایم رقم می زد. پدر و مادرم من را به امید یکی از اقوام زن عمویم به اصفهان فرستادند، کسی که خانه ی دو طبقه ای داشت و او هم سال ها در اصفهان کار می کرد و درس می خواند. تمام امیدم برای گرفتن رضایت از پدر و مادر بیش از حد حساسم، زن عمو نرگس بود. آنقدر دوستم داشت که قول داد تا خانواده ام را به هرقیمتی راضی کند…