دانلود رمان گذشته ام را یاد برد از اعظم فهیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شانا دختری که حافظه شو از دست داده و تو گذشته رازهای بزرگی داره که فراموشش شده و مهم تر از همه یه عشق_آتشینه که…
خلاصه رمان گذشته ام را یاد برد
زیر دوش ایستادم و با لبخند چشم بستم. خدایا شکر… همه چیز تمام شد! آن همه استرس و ترس آخرش به آرامشی چون یک مامن قوی و امن تبدیل شد. لحظه ای لبخند از لبانم دور نمی شد. یعنی مادر با دیدنمان چه می کرد؟ خوشحال می شد که بردیا قرار است بالاخره داماد خودش شود؟! آهی لبریز از هیجان کشیدم. چنگی به موهایم زدم و شامپوی خوشبو را رویشان ماساژ دادم. هر بار با استشمام بوی عطرش یاد بردیا در ذهنم زنده می شد.
آخر این شامپو را خود بردیا بین خریدهای اول گرفته و حالا استفاده کردنش شوق خاصی داشت! با تنی خیس حوله را دورم گرفتم. دیگر مثل بار اول، برای خشک کردن تنم، محتاج ملحفه نبودم. بردیا برایم حوله ی تمیز تهیه کرده بود. با شوقی وصف نشدنی لباس پوشیدم و موهای مرطوبم را زیر شال هدایت کردم. می دانستم بردیا ویلا نیست، اما محض احتیاط از شیطنتش لباس پوشیده بیرون آمدم. یکراست به اتاق رفتم و مقابل آینه موهایم را شانه زدم، لحظه ای نگاهم سمت پنجره رفت و لبخندم دندان نما شد.
نمی دانم چرا هنوز خیال می کردم از پشت پنجره به تماشایم ایستاده! سری تکان دادم و موهایم را در دست جمع کردم. همراه با کش مویی که دور مچ دستم بود بستم شان و سمت در اتاق رفتم. کنار شومینه ایستادم و به خانه فکر کردم. مادر، مرا همراه بردیا ببیند چه عکس العملی نشان می دهد؟ آن هم بعد از گذشت یک هفته! دل تو دلم نبود تا بردیا بیاید و عزم رفتن کنیم. تا مگر زودتر این موضوع فیصله یابد، اما خاله مهین چه می شد؟ درست بود بردیا اطمینان داد مشکلی پیش نمی آید…