دانلود رمان عروس خان از خرمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده… شب اول… سختی هایی که تحمل میکنه و شوهرش زجرش میده و….
خلاصه رمان عروس خان
وقتی وارد جمعشون شدم همگی هنوز هم لباس سیاه تنشون بود یعنی لباس سیاه شوهر من و در نیاورده بودن… قلبم داشت می ایستاد و نمیدونستم باید چیکار کنم! میدونم از قصد اینطوری اومده بودن و من یه لباس کرمی تنم بود و خوب می دونستم قراره کلی حرف بارم کنن… خانم بزرگ لبخند کم جونی بهم زد و به کنارش اشاره کرد از خدا خواسته با سلام و خوش آمد کوتاهی کنار خانم بزرگ نشستم و زن ها دوباره شروع کردن به حرف زدن. یکی گفت… خدابیامرزه اقارو خیلی جاش خالیه اون یکی میگفت… زندگی اصلا وفا نداره و فلانه…
اینقدر گفتن و گفتن که خانم بزرگ به حرف اومد…. _ما اینجاییم تا در مورد فرهادم حرف بزنیم! نه پسر مرده ام… این زن به خواست و رسم و رسومات ما با پسر بزرگتر ازدواج کرده تا همیشه توی خانواده ی ما بمونه وگرنه همه خوب می دونیم شوهر از دنیه رفته شو چقدر دوست داشت… با حرفای خانم بزرگ دیگه لال شدن و شروع کردن به تعریف و تمجید از فرهاد خان… کمی جو ارومتر شده بود و من استرسم کمتر شده بود. چند ساعتی موندن و بالاخره با دادت هدیه هاشون رفتن و من نفس راحتی کشیدم… _هدایاتو بردار و به اتاقت ببر بهار…
_چشم خانم بزرگ… _با فرهاد راه بیا… نمیخوام سرت هوو بیاره… خودت رامش کن…. تو جوانی و زیبا درسته بیوه ای اما چیزی از زیبایی که بتونه یه مرد و تسخیر کنه کم نداری… خودت کاری کن تا جلوی این کارشو بگیری… نمیخوام شرمنده پسرم بشم که بعد من زنم و الاخون والاخون کردین. این زن چه انتظاری از من داشت؟ من چطور اون وحشی رو رام می کردم؟ اروم جواب دادم: بگذارید هرچی میخواد بشه خانم من از پس فرهاد خان برنمیام… چند قدم بهم نزدیکتر شد و گفت: برمیای اینو من دارم بهت میگم خودت و دست کم نگیر…. اینارو گفت رفت …