دانلود رمان بی صدا طلوع کن از پروانه.ص با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر داستان ما، رازهایی تو زندگیش داره که حتی نزدیک ترین افراد خانوادش هم ازش بی اطلاع اند… زندگی پر از عشق ممنوعه… عشقی که نباید به ذهن و زبون بیاره چون در این صورت… این رمان از زندگی نامه چند شخصیت نوشته شده که در اخر همگی بهم وصل میشن…
خلاصه رمان بی صدا طلوع کن
از ماشین پیاده شده و کرایه رو حساب کردیم… وارد ساختمون نوساز و ده طبقه که شدیم، رو به شبنم گفتم:_ شبنم توروخدا اونجا هی اصرار نکنی موهامو رنگ روشن کنن ها، ازین کارا خوشم نمیاد… _یعنی منو کشتی تو..فکر کنم این هزارمین باری که بهم داری میگی! از آسانسور پیاده شدیم و وارد اخرین طبقه شدیم… از همین پشت در هم می تونستیم صدای غیبت کردن ها و خنده هاشونو بشنویم…زنگ واحد رو که زدیم، در با صدای تیکی باز شد…
تو نگاه اول، سالن بزرگی به چشم می خورد که دور تا دور آینه کاری شده بود..انواع و اقسام مدل های شینیون و میکاپ های مشتری هاشون رو به دیوار نصب کرده و سقف با نورهای هالوژن رنگی تزیین شده بود. تقریبا شلوغ بود و هرکس مشغول کار و صحبت خودش بود. خانوم قد بلند و خوش لباسی با آرایش زیاد و موهای بافت شده به سمتمون اومد و گفت: _ چه عجب شبنم جون بلاخره اومدی رو به من کرد و دستشو به سمتم دراز کرد _ شماهم خوش اومدی عزیزم. خب امروز کارتون چیه؟
شبنم شروع به درآوردن مانتو و روسریش کرد و گفت: _ من می خوام به سلیقه خودت یه رنگ موی دخترونه واسم بذاری.. این دوستمم یه تغییری تو چهره اش بده، الان چندساله همین شکلیه بنده خدا! شبنم با حرص منو نگاه می کرد و من غش غش می خندیدم. _ بایدم بخندی… آخه دختر انقدر ماست؟ زهرا خانم به طرفم اومد و دستی به موهای بلندم کشید _ اینا حیفه کوتاهشون کنی ولی به جاش یه هایلایت دخترونه از لای موهات درمیارم که خودتم خوشت بیاد و بازم بیای پیش خودم…