دانلود رمان فورهند از زیبا سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیلا دختر شرو شیطونی که دل در گرو پسر همکار پدرش میده و ماکان مجبور به همسفر شدن با نیلا میشه و توی این سفر اتفاقات جذابی برای این دوتا می افته که نتیجهاش میشه عشقی که حالا نیلا و ماکان رو توی خودش حل کرده… اما امان از کلیشههای برعکسی که یقهی هر دوشون رو میگیره و اونها رو از هم جدا میکنه.
خلاصه رمان فورهند
محنا فقط خواهرم نبود یک طورهای جانم شده بود. یک طورهای شده بود نفسم. این لایو حاشیه ساز اگر شهر را بهم می ریخت برایم هیچ کس به اندازه ی محنا مهم نبود. محنای که می دانستم تاوان سختی بابتش خواهد داد. متکا را بیشتر روی صورتم فشار دادم و با صدا هق زدم. ای کاش فردایش محنا مرا نمی دید. چشمانم که گرم شد من بودم و او روی پل معروف نیویورک در حال قدم زدن بودیم. پل بروکلین پلی که منهتن را به بروکلین وصل می کرد. بطری کوچکم را سر کشیدم و او دست در جیب آرام آرام همراهی ام می کرد. -زخم معده می گیری! تای ابروی بالا انداختم. بطری را بالاتر گرفتم
و به آن اشاره کردم: -دیس ایز شرابا” طهورا… همین رو بهش می گید دیگه.. نه….؟ چپ چپ نگاه کرد اما اخم نکرد. ماکان اخم بلد نبود… خدا من را از روی زمین محو کند که اخم کردن به ماکان یاد دادم: اونطوری نگاه نکن صبح تا شب و شب تا صبح، آسه میری آسه میایی که گربه شاخت نزنه بعد بری یه دنیای که اصلا” معلوم نیست هست یا نه، از اینا بخوری دیگه… اینطور نیست پسر آمریکایی؟ سرش را به سمت دیگری برگرداند. دوچرخه سواری از کنارمان با سرعت رد شد و کمی دسته اش به من اثابت کرد. ماکان نگران برگشت: -چیزیت نشده که؟ همانطور که آرنج دستم را ماساژ می دادم
غر غر کنان گفتم: -یابو رفت انگار نه انگار زد دهن آرنجم رو صاف کرد. حالا اگه ایران بود می گفتن جهان سوی خاک تو سر… خندید و به بطری افتاده ام روی زمین اشاره کرد: -کوفت. خنده داره؟ -ببینم دستت رو! خودم را عقب کشیدم: -دست بهم بزنی باید منو بگیری! دستی به صورتش کشید. خنده اش را به زور مهار کرده بود. -لوس نشو ببینم دستت رو… -هییییییییی بهم دست زدی پسر حاجی دستی، پای، مهر کن جون عزیزت. به کمم راضی ام یه تار سیبل هم باشه خوبه فقط عقدم کن. عقدم کن دیگه لعنتی… با صدا خندید: خدایا صبر! -نگفتی خوش تیپ، خوش فیس، جیگر، می خوای بری…