خلاصه کتاب:
امبر: درست وقتیکه دوستپسرم ولم کرده بود تا بره و با آدمهای جدید، رابطههای جدید رو شروع کنه، وقتی که اصلاً نمیخواستم هیچ مردی رو ببینم… چنینگ هم خونم شد، با اون هیکل جذاب و خالکوبیهای مرموزش… با یه دنیا وسوسه اومده بود تا دنیام رو بههم بریزه… چنینگ: من سالها منتظر فرصت برای به دست آوردنش بودم. امبر، تنها زنی بود که آرزو داشتم باهاش باشم، اما درست وقتی که همهچیز داشت درست میشد…
خلاصه کتاب:
وقتی یک مرد همسرش را با لباس عروس از خانه بیرون مى کند یعنى آن زندگى هنوز شروع نشده تمام شده است! چه اتفاقى براى عشق آتشین ماهور و تارخ می افتد که تارخ در شب عروسى ماهور را از خانه بیرون مى کند؟!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.