خلاصه کتاب:
مسیری طولانی با پای پیاده راه رفته بود. زیر شعاع سوزان خورشید، بی حواس… واژه ها در سرش دَوران داشت. مقابل خط عابر پیاده، گام هایش متوقف شد. درست نمی دانست کجاست. آسمان بالای سرش، معلق بود. حسی خفقان آور گلویش را چنگ می زد. سر بلند کرد تا نشکند، نمیرد؛ تا رو به آسمانِ خدا، حقایق تلخ را فرو
بَرد. تا دروغ بزرگ زندگی اش را قورت دهد. مثل تمام این سال ها…
خلاصه کتاب:
رعنا عاشق پسرعموش میشه و به اصرار و دخالت پدر بزرگش به عقد هم درمیان. علی اما از رعنا نفرت داره و به دست درازی و آزار و اذیت رعنا تاجایی ادامه میده که بعد از زایمان طلاق بگیره و بره. حالا بعد از شش سال رعنا که زنی مطلقه ست برمی گرده و با علی روبه رو میشه و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.