خلاصه کتاب:
دراین “زمانه”غریب ،میان”کابوس”های وحشت،در”بیداری” لحظه ها دنبال مأمنی برای آشفتگی هایم بودم. دست های ناتوانم،اشک های بی قرارم، فریادهای خاموشم و این زندگی بی پایان،راکد و متروک را تو برچیدی. “شوریده حال” بودم و دلواپسی هایم را به زیر کشیدی تا تیغ آفتاب حتی نگاه را نسوزاند…
خلاصه کتاب:
دوست پسر من یه چیز ارزشمند از سردسته ی مافیا دزدید.! آخرین همسرش رو که به خاطر زیبایی خیره کننده اش، بهش لقب پرنسس خورشید داده بودند. اونا فرار کردند و منو تو لونه شیر جا گذاشتند. حالا من تو چنگ رئیس مافیا اسیر شدم. مردی عضلانی با سری شیو شده و شهرتی وحشتناک: همسرکُش. در حالی که سر و صورتم از کتک هایی که خوردم کبوده، اون عاقبتم رو توی صورتم تف میکنه: از این به بعد مال منی. تاوان بلایی که دوست پسرت سر آبروم آورد از تو میگیرم….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.