خلاصه کتاب:
همه چیز برای من یک بازی بود… یک بازی تلخ و اجباری… اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد… فقط برام آبروی بابام مهم بود… اما اون بیچاره..!! تقصیری نداشت… مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود..سکوت…!! صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم..اما..کاری از دستم برنمیومد… خودمم بازیچه بودم! این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد.. چاره ای نبود..! نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم.. اما بد کردم باهاش! خیلی بد! اما هر چی بود.. باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم.. خودمو به تقدیر سپردم..هر چه بادا، باد….!!
خلاصه کتاب:
کارن ی یازیگر معروف و خوش گذرانه ک برای فیلم جدیدی که بهش پیشنهاد میشه یه نقش مکمل خانم داره به اسم مایا؛ همسر مایا ک یه آدم شکاکه و مایا رو به زور دست درازی به اون رو داشتن فیلم و عکس ازش به دست آورده رو تحت فشار می زاره ک نباید کارو قبول کنی…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.