دانلود رمان اگر چه اجبار بود از nazi nazi با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز برای من یک بازی بود… یک بازی تلخ و اجباری… اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد… فقط برام آبروی بابام مهم بود… اما اون بیچاره..!! تقصیری نداشت… مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود..سکوت…!! صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم..اما..کاری از دستم برنمیومد… خودمم بازیچه بودم! این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد.. چاره ای نبود..! نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم.. اما بد کردم باهاش! خیلی بد! اما هر چی بود.. باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم.. خودمو به تقدیر سپردم..هر چه بادا، باد….!!
خلاصه رمان اگر چه اجبار بود
نگاهی بهم انداخت..خیلی سریع نگاشو ازم گرفت و به زمین دوخت! با بلایی که من سرش آورده بودم ، همین که نزد تو دهنم و منو جلوی آرایشگر و شیرین سکه ی یه پول نکرد نماز شکر داشت..! شیرین نزدیکم شد دسته گلی که پُر بود از گلای لیلیوم و رز قرمز به دستم داد..لبخند تلخی بهش زدم.. شیرین با اخم گفت: عروس عنق! وارفتم.. باورم نمیشد که عروس شدم و امشبم شب عروسیم بود! بعد ۲۳سال.. اونم اینجوری..!! دوباره همون غم همیشگی نشست تو نگام…شده بود کار هر روز و هر شبم!
شیرین شنلمو برام پوشید..حتی به خودش زحمت نداد بیاد تو و خودش به جای شیرین، شنل و تنم کنه! اووووف… شیرین زیر بازومو گرفت و منو به سمت در خروجی کشوند.. اینا وظیفه ی شیرین بود یا…!! من با شیرین ازدواج کرده بودم یا اون!!؟ یه ندایی از درونم منو به خودم آورد ” این تازه اولشه! وقتی اون غلط و می کردی باید به همه جاش فکر می کردی! بکش راویس خانوم..” جلوتر از من و شیرین راه افتاد و سوار مزدا ۳ سفیدش شد… فیلمبردار ول کنم نبود مدام تذکر می داد که آروم و یواش راه بریم تا فیلمش خوب از آب دربیاد..
بابا اصلاً من نخوام این فیلم خوب بشه کی و باید ببینم..؟!! اه.. این من و شیرین بودیم که داشتیم خرامان خرامان راه میرفتیم.. داماد با خیال راحت سوار ماشین گل زدش شده بود و داشت با چشاش مارو مسخره می کرد…مسخرم داشت والا! داماد تو ماشینش بود و فیلمبردار به من و شیرین میگفت چطوری راه بریم!!.. اینجوریشو تا حالا ندیده بودم.. شیرین در جلوی ماشین عروس و برام باز کرد.. یه لحظه حس کردم شاید شیرین دوماد این مجلسه! اون آقا که لم داده بود رو صندلیشو حتی به خودش زحمت نداد بیاد کمک کنه…