خلاصه کتاب:
صحرا ریاحی دختری ۲۰ساله دانشجوی رشته ی پزشکی ازخانواده ای بسیار متعصب… صحرا برعکس خانواده اش دلش پر از حس زندگیه… خودشو خوشبخت ترین فرد روی زمین میدونه اما واسه کامل شدن خوشبختیش جای یه چیزی رو توی قلبش خالی میدونه.. اونم عشقه! دلش میخواد باعاشق شدن خوشبختیشو کامل کنه.. همیشه و همه جا دنبال شاهزاده سوار براسبش میگرده تااینکه،، یه روز برفی با مهراد مهرآذر آشنا میشه و از اون به بعد سرنوشت صحرا به مهراد گره میخوره… مهرادی که مریضی روانی داره و اتفاق های غیرقابل پیش بینی میفته!!
خلاصه کتاب:
من یک قاتل سفارشی ام. امپراطوریم رو برحسب درد کسایی که شکنجه کردم، ساختم. اسمم با دعا زمزمه میشه و من نهایت تمام بدی هایی هستم که تو حتی تصورشم نمیتونی بکنی تا اینکه… پیداش کردم… دختری رو غرق در خون. حس و کشش وحشتناکی که به این دختر داشتم، بی دلیل اما جنونانگیز بود. می خواستمش. بخاطرش یک شهر رو آتیش می زدم و قتل عام می کردم چون، اون دختر اینجر منه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.